باید
برگردم
از هر خیابانی که میروم
برگردم حسن یوسف را آب بدهم
برگردم چای دم کنم
بنویسم
دیدگاه ها . «۱۳ + ۳»
دیدگاهها بسته شدهاند.
باید
برگردم
از هر خیابانی که میروم
برگردم حسن یوسف را آب بدهم
برگردم چای دم کنم
بنویسم
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام بر شما
آنها که مثل من عاشق گل و گیاه هستند خوب می دانند که حسن یوسف از گونه گیاهان همیشه سبز است و شاید همین مهمترین نکته ای باشد که در خوانش این شعر باید در نظر گرفت / البته فکر کنم !!
بایدی نیست
برخواهم گشت
دم خواهم کرد
آب خواهم داد
این زندگی من است
راه رهایی کجاست؟
من از تو می پرسم
در کدام راهنما
در کدام ………
آخیش چقدر خوب است که تو شاعری
……………………..
;)
قربان تو
سارا
همین چند خط کافی ست که سرشارم کند از امید
و حسن یوسف گیاهی ست که زیبایی و لطافتش آن برگهای مخملی اش شادم می کند…
…………………..
و آب دادنش
سارا
سلام
جالب بود
از هر خیابانی که برمیگشتم پشتم می لرزید برای آنها که زیر باران به رژه می رفتند
هراس خودشان خودشان را خواهد گرفت
و آب دادنش:)
سلام.وبلاگ قشنگی داری!من لینکت کردم خوش حال می شم مهمان وبلاگم باشی.bye
حسن یوسف را می شود پشت پنجره نگه داری…. چایی هم دم کردم.
خود ِ زندگی بود و جقدر ارام …
چه یاداوری لذت بخشی ست بخار چای کاغذ های سفید و طراوت گلدان های حسن یوسف/
سلام سارا عزیز همیشه کارهایتان را می خوانم و لذت می برم.
……..
خوش حالم و سپاس گزار
سارا
سلام
شاید اولش فکر کنی این دغدغه های کوچیک مثل آب دادن به حسن یوسف یا دم کردن چای نوعی بند و زنجیره که دست و پاتو بسته و همیشه مانع از گم شدن و بر نگشتنت میشه! اما چیزی که هست اینه که با آب دادن به حسن یوسف تنها اون نیست که رشد می کنه بلکه در وجود تو هم چیزی رشد می کنه که رشد اون چیز برای اینکه بتونی روزی بری و بر نگردی خیلی لازمه. و چای دم کردن و نوشتن هم همین کا را انجام می دن! اینها مثل بستن یک چمدانند. تو هر بار برمی گردی و چیزی توی این چمدون می گذاری تا روزی که کار بستن چمدونت تموم بشه و بتونی سفرت را آغاز کنی…
اینها چیزهایی بود که من بعد از خوندن شعر بهشون فکر کردم. لحظه های گران قیمتی توی زندگیت هست…
………………………………
خیلی مهربانید که فکرهایتان را نوشتید
خیلی هم زیبا بود نوشته ی شما
تا روزی که کار بستن چمدان تمام شود
خیلی خوب است
سپاس گزارم
سارا
برگشتن راه می خواهد
رو می خواهد
دل می خواهد
از منرد شده بود که تصمیم به برنگشتن گرفتم
و وقتی سایه خود را روی دیوار همسایه دیدم
تازه فهمیدم
کودکی هستم که فقط قد دراز کرده ام
مهدی ابراهیمی مرا با پاگردهای شعر شما آشنا کرد .
و من به جای پیوند ریشه های حسن یوسف با دلم
توانایی شما را به دفتر شعر خط خطی ام پیوند کردم .
…………………
سپاس گزارم
خوش امدید
سارا
توی این روزا نوشتن برام سخته .توی این حس و حال دیدم نامردیه اگه اعتراف نکنم چقدر به دلم نشست شعرهای قشنگت ……. خیلی وقته دیگه وبگردی نمیکنم و کسی سراغی نمیگیره
……………………..
سلام
چه خوبه که توی این حس و حال این را می گویید
سپاس گزارم
سارا
همیشه برگشتن بهتر از رفتن بوده؛رفتن به نرسیدن می رسه! حتی خود خدا هم وقتی می خواد به ماها آب بده و واسمون چای دم کنه از برگشتن استفاده می کنه. (ارجعی الی ربک)
دلم می خواد دستت را بگیرم٬ انگشتانت را یواشکی لمس کنم٬ به گوشم نزدیک کنم و به زمزمه هایشان نرمک نرمک گوش کنم۔
اندک تبسمی کشیده بر درد٬ بر دلم می نشیند۔
گویا می شناسمت٬ گویا از هزاران سال قبل٬ از ابتدا می شناختمت۔ همیشه خالی از جرات گفتن خواندم٬ اما این بار سلام می کنم۔
……………………….
شکوفه جان
با این اسم زیبایت
و نوشته ی مثل شر شر آبت
مهربانی
مهربان
سارا
نمیدونم چرا حال و هوای سایتت اینقد دلتنگم کرد؟! دلم چقد گرفته. دلم یه آرامش بخش میخواد که نیست…
بازگشت یا رفتن ؟
گاه باهم اشتباه می شوند !!!