عصر جمعه

بی آن که قراری داشته باشیم
همان جای همیشگی ایستاده
حرف نمی‌زنیم
همه چیز بر سینه‌اش نوشته شده
شیر
چای
قهوه
سکه را می‌اندازم
دکمه‌ی چای را فشار می‌دهم
سارا محمدی اردهالی
سینما فرهنگ
۱ آذر ۸۸

دیدگاه ها . «عصر جمعه»

  1. سلام بر شما
    فکر می کنم این کار مصداق خوبی باشه برای همان برش های کوتاه و ایده های شاعرانه و همچنین تماشای متفاوت شاعر به جهان پیرامونش اما نمی دانم چرا نمی توانم نام شعر حداقل شعر کامل بر آن بگذارم… جسارت من را ببخشید
    ………………………….
    سلام
    سپاس گزارم از مهربانی‌تان
    ملاحظه نکنید
    هر چه فکر می‌کنید بگویید
    به من کمک می‌کنید
    باز هم سپاس از لطف تان
    سارا

  2. سلام/شاعر در این شعر کوتاه که به نظر من یکشعر کامل می باشد با حس زیبایی دنیای ماشینی پیرامون خود را نگریسته و نه تنها از ماشینیزم و دنیای سرد مدرن نگریخته بلکه بده بستان حسی و بازی حسی عمیقی با آن برقرار کرده موفق باشید/خوشحال می شوم نگاهی منتقدانه به شعرهای کوتاه من نیز بیندازید/ با تشکر

  3. سلام شعر های بسیار زیبا و عمیقی سروده اید
    من انها را میخوانم و برای دوستانم میفرستم
    حتی در وبلاگم هم گذاشتم بسیار شما را دوست دارم موفق باشید
    ………………………………..
    سپاس گزارم از مهربانی و لطف شما
    سارا

  4. سلام

    همیشه میا اینجا، اما خیلی کم نظر میذارم! اما می‌دوسم همه نوشته هاتو و نوشتنتو… دوست داشتنیه…

    موفق باشی!

    راستی کتابتم تو کتاب فروشیا پیدا نکردم…؟!
    ……………………
    سلام
    کتاب روبروی دانشگاه پاساژ فروزنده خانه ی شاعران هست
    سپاس گزارم از نوشته‌ی گرمتان
    سارا

  5. مگر در جستجوی ربنایی تازه باشی/ وگرنه صدعآزین دست یک نفرین نخواهد شد/نترسانیدمان از مرگ ما پیغمبر مرگیم/ خدا با ما که دلتنگیم سرسنگین نخواهد شد…ترسم آن روز که از قله فرود آید مرد/ ۳۱۳ آدم نتوان پیدا کرد/ ترسم آن روز که مردان سرانجام ایند/ این جماعت همه با بغچه حمام آیند

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.