دیدگاه ها . «پارک»

  1. سارا
    مردی هم هست که که می داند رنگی می شود، با این همه نمی خواهد برود. می خواهد آن جا کنار تو بنشیند. مگر نه این که تو خود نشسته ای و رنگی شده ای؟ او نیز از رنگی شدن هراسی ندارد. می خواهد بنشیند، آن جا درست کنار تو.

  2. سلام خانم محمدی شعر زیر را که هز سروده های جدید منست برایتان ارسال میکنم (در رابطه با اعدام و مجازات سنگسار)اگر مایل بودید در سایت خود نمایش دهید .متشکرم علی
    ***
    تیر چوبین بلند اعدام
    که به منزلگه ما نزدیکی
    داس اهریمن مرگ
    تو ره آورد کدامین سفر تاریکی؟
    ***
    دارِ بیداد رمان
    دور شو از برِمان
    دست جلادِ تو بر حق یا غیر
    دانهء کشتن را
    کاشت در دامن این دشتِ شریف
    اشکِ خونبارِ هزاران دیده
    آبیاری کرده ست
    پایِ این کشتِ سخیف
    ***
    آه ای دشتِ سپید
    که به خیشِ سیه ات شخم زدند
    و به صد شعلهء کین
    بدنت سوخته اند
    رسمِ دختر کشی و سنتِ سنگ اندازی
    جامه ای نیست که بر قامتِ تو دوخته اند!
    سنگِ سنگینِ ستم
    چه زنی بر سر و بررویِ زنی
    که به زیر افتاده ست
    گر ببارد ز فلک سنگ و کلوخ
    تا به تعمید کِشد
    تنِ لرزانِ نگونبختی را
    منجنیقان را گوی
    دست مریزاد
    از این غسل که بر جان اسیر افتاده ست!
    ***
    باورم میگوید
    آخرِ غرش هر رعد بلند
    پسِ خوش رقصیِ هر داس و کمند
    بلبلی خواهد خواند
    و به ما وعدهء نیکی و رها خواهد داد
    توسنِ سرکشِ وصل
    تا به سر منزلِ توفیق و رجا خواهد راند
    آرزویم اینست
    ***
    و تو ای سنگ پران
    اندکی عاشق باش
    تا که از دولتِ عشق
    بازوی جهلِ تورا
    دستِ اندیشهء آزاد , رها بنماید
    شرم برچیدنِ گل ز رُخت بزداید
    دل گواهست که این دشتِ شریف
    این همه جهل و بدی
    به تو می بخشاید.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.