این شهر عجیب است
من این جا به دنیا آمدم
انقلاب شد
عمه ام را از دست دادم
جنگ شد
پسر عمه هایم را از دست دادم
هشت مارس آمد
خواهرهایم را گرفتند
پیاده در خیابان
خیره و با تعجب
به دیوارها، اداره ها
نوشته ها، روزنامه ها
به همه جا نگاه می کنم
هیچ چیز این شهر
به من
به دوستانم
به خاله و دایی و قصه های مادربزرگم
ربطی ندارد
هیچ خبری از ما
در سطح شهر نیست
دانه دانه شماره تلفن های دوستانم خط می خورند
من کد تمام شهرهای جهان را حفظم
دایی سیاوش می گوید بیا امریکا
هما می گوید به کانادا مهاجرت کن
این شهر عجیب است
این همه سال
این همه به او محبت کردیم
دلش چه می خواهد
دلش با کیست این شهر
دیدگاه ها . «تهران»
دیدگاهها بسته شدهاند.
این شهر مسخره به هیچ کس وفا نکرده . ..
سارا جان شعرهای تو عجیب به دل می نشینند.
ممنون از شعرهای زیبا و نازتون….من باهاشون زندگی میکنم …با همشون..با همش حتی اونایی که باسه شما نیستن…موفق باشین
سلام
در شعر های شما چیزی هست مثل حس لذت کشف ، شاید همان همزاد پنداری ،
می خوانم همانطور ساده که می نویسی به آخر که می رسد لذت فکر کردن به تصویر همان که با کلام است ،
گوشه ای از ذهنم را مشغول می کند نمی دانم کجا !
همان حسی که گاهی هست و نیست
مرموز است و آشنا ،
نمی دانی چه زیباست لذت این کشف با کلام شما .
ممنون از شما بخاطر این آبشار زیبا که بر حواسم فرو می ریزد …
پایدار باشی نازنین .
سارا خیلی به دل نشست.خیلی.
با همه ی اینها
دوستش دارم…
جز اینجا
همه جا بوی غربت میدهد سارا!
این به نظر کار خوبی است ، شاید مهمترین چیزش همین است که دوستان اشاره کرده اند
یعنی همین که خیلی ساده به دل مینشیند
از نظر شعری هم دیگر شاید آدم های منتقد بتوانند ایراد بگیرند
ولی همین شعر است برای دل من
سارا جان تعریفتو شنیده بودم
بعد از مدتها دوباره میخونمت
این نوشته و شب درد خیلی خوبن
این شهر هم
عشق منه و مطئنم عشق تو
سلام
چه قشنگ تصویر کردی این تهران در به در را
نگرانی من از
بی مهری و بی وفایی این شهر غریب نیست
من از دلتنگی دوست
غمگینم
مگر دل خائنین می تواند با کسی باشد؟
http://uk.blog.360.yahoo.com/blog-sFyw.WAic6cBF2hzxyuHGckdgw–?cq=1&bid=12&yy=2007&mm=10
سارای خوبم، گذشته از سادگی و روانی دلنشین کلامت، خوب میدونم که همه این روایت عین حقیقت هست و این بیش از پیش ملموسش میکنه. صد حیف که حقیقت تلخ اینه که این شهر روز به روز هم بیگانه تر میشه، این قانون هست که میخواد طبع آدمها روز به روز پست تر بشه، خب شهر رو هم آدماش تشکیل میدن. و این خو کردن به پلشتی تا اونجا پیش میره که توی همون شهر اینطور احساس غربت میکنی، و دردناکتر اینکه در غربت احساس رهائی!
با بهترین آرزوها، کوشا
دوست داشتی اینجا رو ببین:
http://koosha.blogfa.com/post-62.aspx
سارای خوبم، گذشته از سادگی و روانی دلنشین کلامت، خوب میدونم که همه این روایت عین حقیقت هست و این بیش از پیش ملموسش میکنه. صد حیف که حقیقت تلخ اینه که این شهر روز به روز هم بیگانه تر میشه، این قانون -تمامیتگرائی- هست که میخواد طبع آدمها روز به روز پست تر بشه، خب شهر رو هم آدماش تشکیل میدن. و این خو کردن به پلشتی تا اونجا پیش میره که توی همون شهر اینطور احساس غربت میکنی، و دردناکتر اینکه در غربت احساس رهائی!
با بهترین آرزوها، کوشا
دوست داشتی اینجا رو ببین:
http://koosha.blogfa.com/post-62.aspx
اگه تهران یه *پاگرد* داشت
یه بویی هم از ادبیات به دل داشت!
از ما تهرانیها چی می گفت؟
..
..
دلم برای این شهر عجیب تنگ شده
گل زرد و گل زرد و گل زرد. . .
دلش با کیست این شهر؟
تجربه کشف در دیدن چشم اندازهای جدید نیست، در داشتن نگاهی تازه است، چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید، وگرنه به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است.
نه! بازگرد!
با همه شکنجه هایت!
به سوی آخرین تنهایان
آه بازگرد!
همه ی جویبارهای سرشک ام
به سوی تو روان اند
برای تو زبانه می کشد!
آه برگرد!
ناشناخته خدایم! دردم! واپسین شادیم!
لطفا باز از تهران عکس بذار… شعرات رو هم دوست میدارم (:
درست نمی دانم دلش با کیست…
اما می شود هنوز با او بود…
بعضی شب ها…
یا در یک بعئ از ظهر یخی
به اندازه ی
چند دقیقه دلتنگی
برای یک غریبه
غریب ترین غریبه ها
.
.
.
شاید هم با توست و رو نمی کنی!
تشبیه شهر به انسان رو درک نکردم !
شعرت مثل همیشه زیبا و تلخه !
کاش تلخی از وجودمان رخت بربندد .
دوست خوبم
دلش چه می خواهد
پرنده …
پرواز
اوج خواهم گرفت …
برای بال هایم دعا کن
برای تنهایی ام دعا کن
سکوت شاید
سکوت