وقتی کسی قرار نیست بیابد
خانه را برای اوهامت مهیا میکنی
لازم نیست موهای سفیدت را رنگ کنی
با زیرپیراهن سفیدت راه میروی
و یال بلند اسبی سفید را نوازش میکنی که یک پایش میلنگد
بچه گربههای مرده را از زیر مبلها بیرون میآوری
و زیر خروارها کاغذ سفید دفن میکنی
در خورجین اسب
دفترچهی نتی مییابی
پشت پیانوی شانزدهسالگیات مینشینی
همهی نتها، نتهای وداعاند
وداعها در هوا معلقاند
در چشمهای اسب
در بوی همهی مردگان نوشتههایت
در زنگ در که لال است
و در ماه که از قاب پنجرههایت رفته است
در هر وداع
وهمی نو به خانهات میآید
خانه را برایش مهیا میکنی.
محسن عمادی
دیدگاه ها . «اسبها ۲»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام
کسی که
یک پایش میلنگد
قرار نیست بیابد
وداعها در هوا معلقاند
خانه را برای
زنگ در که لال است
مهیا میکنی
شاد باشید .
پیانوی ۱۶ سالگی ات . . .
پس در اینهمه
سال و ماه ِ پُر سکوت
مشکل از نیامدن ِ تو نبوده…
زنگ ِ در لال شده است!
چقدر خوشحالم.
.
.
وقتی قرار نیست کسی بیاید
.
.
سارا…
کلی وقته دارم می خونم. چه شعرای خودت و چه شعرای دیگران که اینجا گزاشتی. یاد ایرن افتادو یاد دانشکده و یاد زندگی اونجا. دلم تنگ شده. نمی دونم درسته بگم که با بعضی از شعرهات رابطه برقرار کردم یا بهتره بگم که قشنگ بودن و یا خوب نوشتی و یا هرچی! به حر حال منو یاد گذشته انداخت. یه جورایی خوبه…
موفق باشی
مرسی