سر زده آمده
نمیبوسد مرا
لبهایش، سیاهتر شدهاند
دندانهای درخشانش، زردتر
در این گرما آستین بلند پوشیده
رسیده به قسمت تزریق
در سکوت شام میخوریم
وقت رفتن
لیوان را میاندازد، میشکند
میگوید ببخشید
و میرود
مداد را بر میدارم به نوشتن ادامه میدهم
دیدگاه ها . «لبهایش»
دیدگاهها بسته شدهاند.
کاشکی تو او را می بوسیدی چنان که انگار برق گرفته باشدش .کاشکی بهش پول میدادی که هرگز تمامی نداشت و کاش برایش شعری میخواندی که زندگی اش به یکباره دیگرگونه می شد
سارای خوبم سلام!…مثل همیشه زیبا بود!…منتظرتم میای دیگه؟!…بهار
تزریق
تنهاش نذار
تزریق
تنهاش نذار
امید را
در این دیار
کجا خاک باید کرد؟
نه خنده ای کردم نه شعری سرودم
تمامی روز را خاموش ماندم
آن همه را با تو خواسته بودم
از همان آغاز
از آن جدل های رها سرانه
سرشار از هذیان های روشن
تا آن شام واپسین
که با هم در سکوت خوردیم
سلام حالتون خوبه
ااگه دوست دارید از شعراتون کار هنری شه
به این آیدی فقط شعر های نفرینی خودمونی بفرست geryeh_gitar@yahoo.com
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه ,
چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت.
سلام
وب زیبایی دارید …
و موسیقیی زیبا…
از دیدارتون در وبلاگم خوشحال خواهم شد.
الان خوب شد