زنی که تنهاست
زیبا هم اگر باشد
خاطر جمع!
تنها
تکیه میدهد
به دیوار ِ زمان
و
آواز میخواند
* داستانی نه تازه
…همچنین در گشاد و شمع افروخت
آن نگارین ِ چربدست استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغ نهاد بر دم آب
هرچه از ما به یک عتاب ببرد
داستانی نه تازه کرد آری
آن ز یغمای ما به ره شادان،
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
از خرابیی ماش آبادان
دل از ما ولی خراب ببرد!
نیما، فروردین ۱۳۲۵
دیدگاه ها . «آن نگارین ِ چربدست استاد*»
دیدگاهها بسته شدهاند.
اگر زیبا باشد یا حتی اگر زیبا باشد
خواب دربان را به راهی برد
بی صدا آمد کسی از در
در سیاهی آتشی افروخت
بی خبر اما
که نگاهی در تماشا سوخت
سهراب
همه ی تنهائیا یه روزی تموم میشه … چون زمان یعنی وقت و هر وقتی یه روزی تموم میشه و به آخر میرسه!
“و من رعد سیاه را با قاشق و چنگال می خورم..در بشقاب تمام زندانبانان…”
وبلاگ ” زندانی ” را بخوانید!
شعری از ادبیات فلسطین
-معین بسیسو
سلام
روزای زیاد بود سر نزده بودم
الان که امدم خوشحالم
شعرهای خوبی بود.
توی این واویلای بستن و کشتن و بردن همین که می نویسی و می نویسیم و می خوانیم خیلی است.
ببخشید
اعصابم از بستن شرق بد به هم ریخته
نمی دونم صبح ها چی کار کنم.
خوش باشی
بای
با درود به شما و انتخاب زیبایتان . خانم محمدی مدتهاست که از اشعارتان می خوانم . اشعارتان بدون هیچ تعارفی بسیار زبیاست و زبان حال نسلی است که می آید و شاید نسل مارا شلاق کش می کنی. نمی دانم خانم محمدی امید دارم که در همه حال پیروز و سرفراز باشید و در اهدافتان پابرجا و استوار .
گاهی که خیلی آزرده خاطر می شوم قطعه سالها پیش نوشته ام با خود تکرار می کنم .
این دستهای بسته را
از بند دیرین بگشای
تا جهانی را برایت
بارور کنم