کو محتسبی که مست گیرد

laterre.jpg
(تمرین در اندیمشک)
حالا که خط کشیدند زمین را
حالا که پیشِ چشم ما یارکشی کردند
باشد …
نیم‌کت ذخیره‌ در کار ما نیست
با برانکار از زمین بیرون می‌آییم
بگذار روی ما خطا کنند
جز به جرزنی برنده نیستند
زمین می‌داند حق با برنده نبوده هیچ وقت
با احساس ما بازی کنند
به تو گل بزنند
چشم مستت را تو فقط نبند
تیم ما پیراهنِ مارک‌دار نمی‌پوشد
بی سپانسر حال می‌دهد بازی
یک بازیِ تمیز
تمیز یعنی قشنگ
بی‌هوسِ گل زدن
خراب یعنی
ما که یک زمین بیشتر نداریم
بهترین دروازه‌بانت می‌شوم
بی‌خط، بی‌نشان
خلاص

دیدگاه ها . «کو محتسبی که مست گیرد»

  1. پرده ها را می کشم، آینه را می پوشانم و از چشمان زیبای تو می گریزم. از هر آنچه که مرا بر من بنماید.
    برهنهء عاشقم را به تن پوشِ ریا می پوشم و به دروغ می نویسم: “آسمان آبی ست. زندگی زیباست. چکاچک می خواند.”
    آسمان آبی نیست. آسمان ابریست. و صدایی در اتاقم می خواند:
    – “با من اندوه جدایی..،
    نمی دانی چه ها کرد..
    نفرین به دست سرنوشت؛
    تو را …”
    خاطرم نیست که دروغگویی را از که آموختم و اول بار…
    خاطرم نیست.
    دروغگویی را از که آموختم؟
    خاطرم هست که با تو رسم دیگری داشتم.
    بر تخت می نشستم. در آغوشم می نشستی.
    دستها را به دورت حلقه می کردم. انگشت ها را در انگشتانم گره می کردی.
    گونه ام را به گونه ات می چسباندم و از پنجره کوچک اتاقمان به آن دور دست بی منتها خیره می ماندیم. بی که کلامی.
    بی کلامی.
    …تا که تو داستان کنی مرا، با قالیچه پرنده و من نقش زنم تو را در تصویر یک آینه. دل به هم داشتیم و جان در رویا. تو به من چراغ جادو هدیه می دادی و من به تو گل و گوسفند.
    تو به من صدای خنده هدیه می دادی و.. من از لب و گردنت بوسه می ربودم. نرم و نازکت را می ستودم – تاب وتنت را.
    ستاره..، آسمان..، قرقره..،
    چاه.
    طناب.
    خاطرت هست؟ خاطرم هست.
    – “… نفرین به دست سرنوشت،
    تو را از من جدا کرد.”

    پرده ها را کناری می زنم. پنجره شرقی را می گشایم. نسیمی خنک گونه ام را می نوازد قطره ای بر آن می غلتد.
    می آیم تا بامیان، کابل یا مزارشریف. برهنه. می پذیریم؟ به بازیگری.

  2. خب حالا دارد می شود ! اسناد به ماتریال جالبی را پرداخت کردید . تراش استراکچر زبانی را کلا ضعیف می گیرید برای فرم کار ( شاید این همان چیزی است که سخت نمی گیرید ) در حالی که کار را ترش زیبایی میدهد . مخصوصا همین کار را. مثلا این جا با تغییر جای فاعل ، برجسته تر میشود فاعل(چشم مستت را تو فقط نبند) .بعد به سمت آخر هی کار ضعیف شد .

  3. سلام
    خیلی وقت بود نیامده بودم
    سال نو شاعر آینه مبارک
    کارهایی رو که نخونده بودم… خوندم و بعضی ها رو دوبار
    نمی دونم کبریت خیس صفاری رو خوندی یا نه
    اگه نخوندی بخون
    با شادیانه ی روز بهتر از عنایت سمیعی
    به امید روزی که کتاب خودت چاپ بشه من به بقیه معرفی کنم.
    جدی نمی خوای کتاب بدی؟
    به من هم سر بزن
    بای

  4. سارای عزی زبان این شعرت خیلی متفاوت بود .برای من آن زیبایی شاعرانه را نداشت .اگر چه از راحتی و روانی اش خیلی لذت بردم.
    اما عزیز معنی (…) )…(
    را نفهمیدم.کاش برایم می نوشتی .شاید بین سطری ها بتوانم بخوانم اما هنوز نقطه چین ها را نه.
    خیلی بد است مگر نه ؟

  5. وبلاگت واقعا قشنگ وعالیه .
    هر چه میخواهند دورم کنند
    تو آن دور دست ها خانه داری
    پس از آن کوه ها آن سوی دریاها در انتهای جنگل
    کنار دریاچه ای با ماهی های زرین
    و آبی که زیر مهتاب نقره ای است
    آن جا که پرواز بیش از رویاست
    اگر دست دراز کنی ستاره هار ا لمس میکنی
    جایی که شب وروز معنایی ندارد
    پرنده ها همیشه میخوانند
    وچه اهمیت دارد برای جیر جیرک که شب است یا روز
    خورشید وماه قهر نیستند
    ودوری فقط برای خاطره هاست
    هر چه میخواهند حصار را بلند کنند
    قلب برای رسیدن به شهر تو کافی است

  6. اولین با بود وبلاگ کسی را می خواندم
    حتی نمی دانم وبلاگ است یا چیز دیگر
    بهر حال روزم را برای چند ساعت زیبا کردی
    خیلی زیبا
    پس از تو ممنونم و احترامت می کنم هر کجا
    که هستی.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.