النگو

naissance.jpg
گرسنه، زخمی و خسته
سمتِ من آمد
نان شدم
دست‌های زمختش را نوازش کردم
گرم شد، قوی و آرام
نگاهم کرد
گفت
تو یک روسپی هستی
چای را دم کردم
ساعت را بستم به دستم
مانند پروانه‌ای سبک و رها
لبخندی ازلی بر لبانم
رفتم
بیست و پنج آذر، دو بامداد، خانه باران

دیدگاه ها . «النگو»

  1. دو، سه، سه
    دو، سه
    با من که می رقصید،
    لبخند،
    روی لبانش ماسیده بود؛
    شعر ِ خندانِ بی آهنگ!
    ***
    ببخش شاعر! خط ها را نباید شمرد، می دانم…
    ببخش!

  2. وقتی هیچ کسی نیست و آدم خواب قبرستانی قدیمی را دیده است. وقتی باران می بارد و هیچ کسی نیست… شعر تو عین همدردی است. می نشینی کنار و دست می کشی روی زخم ها… به خواب می روم…

  3. من
    این دگر من نیستم من نیستم
    حیف از آن عمری که با من زیستم
    زیبایی و رقص موزون کلامت را تحسین میکنم ولی…..
    مراقب استفاده از ضمیر متکلم وحده در شعرهایت و هم زندگیت باش.
    اگر در این دنیا باشم حتما برایت می نویسم .

  4. کامنت من اینجا خیلی زمخت به نظر میرسه واسه همینه خیلی کم کامنت میذارم برات .. اما منو به خاطر بی حرمتی به وبلاگت ببخش … مجبورم بنویسم که غرق نوشته هات میشم .. معرکه می نویسی … هنوز هم لینکت تو وبلاگم هست … حتی بعد از خونه تکونی مفصلی که کردم …

  5. برای یک شوالیه وبگردی درد غریبی است… بسیار زیبا و خاموش مینویسی سارا… ممنون که بالاخره آینه گرد گیری شد بنویس و ما را بی نصیب نگذار ای دوست غریب و قریب.
    یا حق!!!

  6. گرمای دستانش را هنوز حس می کنم.
    امنیت آغوشش را.
    مدتی می گذرد…
    سیراب از عطر تنش
    به خواب می روم…
    به انتظار می مانم…
    هنوز نوازشش را می خواهم تا گرم شوم و گر گیرم.

  7. خیلی قشنگه فقط اینکه
    البته من تو شعر خودم زیاد سر رشت ندارم ولی فکر میکنم تو اشعارت خیلی فعل به کار میبری اگر کمتر از افعال استفاده کنی خیلی بخیلی بهتر میشن البته این فقط نظر منه موفق باشی

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.