ما میخندیدیم
آنها در سکوت به نقطهای دور خیره بودند
ما سرخوشانه میان دشت میخرامیدیم
آنها بهت زده اشک میریختند
ما عاشق شدیم
آنها میخندیدند
ما در سکوت به نقطهای دور خیره بودیم
.
.
.
دیدگاه ها . «فصل انار»
دیدگاهها بسته شدهاند.
ما میخندیدیم
آنها در سکوت به نقطهای دور خیره بودند
ما سرخوشانه میان دشت میخرامیدیم
آنها بهت زده اشک میریختند
ما عاشق شدیم
آنها میخندیدند
ما در سکوت به نقطهای دور خیره بودیم
.
.
.
دیدگاهها بسته شدهاند.
هنوز اناری که بمن دادی ،
سرخی اش روی لبانم باقی ست .
لبخندهای ترا
من دانه دانه خواهم کرد !
جالب بود.
برگ … برگ …. برگ
رنج درختان را می بارم بر زمین!
.
.
.
خیره ماندیم!
برف شدیم.
آب شدیم
رفتیم.
آی عشق
آی عشق
چهره ی آ بیت پیدا نیست
…
گاهی سخت می شود تحمل سنگینی اش.
گاه آن چه دارم می دهم
تا به دوش کشم بار نگاهش را…
دلم گرفت…
بغض گلویم رو فشار داد…
خندیدم…
سکوت درد مرا میداند…
آنها همیشه می خندیدند…
من در سکوت گریه کردم…
به من گفت …با من یکی شو…
پاییز به نیمه رسید
و من
هنوز
عاشق نشده ام
سارا جان بیشتر مواقع حرفی را که در شعر پنهان کردهای، نمیبیدنم درک نمیکنم… ولی بیشتر مواقع احساس میکنم موقع شعر نوشتنهات از یه گوشه دیدمت … یه حس خاصیه. میدونی، قیافه، شور، تب و تاب و اشتیاقت برای نوشتن را هر بار پشت هر شعرت میبینم …
همیشه شاد باشی سارا
من برای کسی که مرده
ناهار نمی کِشم.
سلام — — —
این آواز زندگان و قصه ی تکراری زندگیست…
شاد باشی و پویا
:)
جالب بود
اما مثل مطالب گذشته شما این شعر به دلم ننشست
بای
نمی دونم از چی بگم؟از چی تعریف کنم؟ از آهنگی که آدمو دیوونه می کنه و می بره تو یه حال و هوای عجیب؟ از قالب نوستالژیکی که آدمو یاد صندوقچه قدیمی مادربزرگش می اندازه؟ از شعرایی که هر کدم بویی می دن و برای آدم صحنه ای از زندگی رو ترسیم می کنند؟
نمی دونم چی باید بنویسم.ولی می دونم که باید بهت تبریک بگم که اینقدر خوش ذوق و باسلیقه ای. من لینکتو می ذارم تو وبلاگم. سربزن
این سکوت میشکند روزی آیا ؟
بسم الله
سلام
خود آینه کامنتینگ نداشت تا بگویم خیلی از خواندنش مسرور می شوم.
اینجا گفتم برای آینه.
همین
والسلام
تو هم نوستالژی . . . .
…آنها حس نمی کردند…
ما با هم ریشه های عشق را محکم کردیم..
آنها تبر زدند…
ما ایستادیم…
آنها ریشه را خشکاندند…
و ما هنوز با یاد هم نفس میکشیم…
سلام
خیلی قشنگ نوشتی.اینطور که من برداشت کردم زندگی آدمیزاد را هنرمندانه در این چند جمله زیبا جا دادی.
واقعاً هم عمر انسان به سان پائیز یا همان فصل انار میمونه که بعد از عاشقی ما چرخه برعکس میشه.
من بیش از ۳ ساله که از طرفداران آینه بودم خیلی ناراحت شدم که آینه ادامه پیدا نکرد و در این مدت هر چند وقت یکبار برای تجدید خاطره بهش سر میزدم.اما از وبلاگ زیبای شما غافل بودم.امیدوارم بتونم خواننده همیشگی شما باشم.
منتظر نظر شما در وبلاگ خودم هستم .حتماً سر بزنید.
موفق باشید
ستون اهل قلم
آنان که می نویسند را صدا می زند
سلام!کار زیبایی بود با فرمی دایره ای
دچار تکرار شدی شاید شایدم نه نمیدونم
∏۲R
کوتاه بود .اما به دل می نشست.به من هم سر بزن
ما میریم …
آنها می مانند …
ما در سکوت به نقطهای دور خیره بودیم
در سکوت
س
ک
و
ت
!
ما بی چرا زنده گانیم
اینان به چرا مرگ خود
آگاهانند !