یه زن بود، بچه بغل و خسته
بچه رُ داد یه رهگذر
رهگذر رفت ُرفت
بچه رُ داد به نانوا
بچه نان خوردُ خوابید
یه دختر گلفروش
بچه رُ با خودش برد
صب که شدش
یه زن اومد، گل بخره
بچه رُ دید
خوشش اومد
بچه رُ بغل کردُ رفت
آخرشب
یه زن بود، بچه بغل
دیدگاه ها . «سنجاق قفلی»
دیدگاهها بسته شدهاند.
Just marvelous :)
I rarely write about the contents of your poems and writings, and you know why :) You have an open eye which resists not to see!
…نمی دانم !
حرف های ساده را شاید کمی بفهمم…
اما به هر صورت
سپاس گزارم
مهربانید که…
لبخند!
ولی
بچهء کی؟
مادر ِ کی؟!
مادر ِ بچهء کی؟!
… و نه خسته!
مرسی سارا!
طلوع خدایان. شب شعری در حمایت از آزادی و زندانیان سیاسی. زمان و مکان: تا ا طلاع ثانوی.
مرسی سارای من….مرسی
آری
هر ناتوانی را آغوشی مقدر است
…
سلام ! کم لطف شده اید ! بیدلانه منتظرم !
خانه ی دوست همین نزدیکی ست ! …
jaleb bood mano yade charkheye hayat andakht va sarneveshti ke adamaro koli too zendegi micharkhoone ta inke dobare be sharayete avaleshoon barmigardan…….ye joorayi tarife zendegi ham hamine……….az aghooshe khak shooroo mikonim va be aghooshe khakam barmigardim….keiheili ziba bood man ro ke be shakhse koli too fekr foroo bord……mamnoon