باران!
کجایی!
_نگفته بودم اسم دخترم را؟_
باران!
مادر!
وقت شیرت شده
_بیتابم_
باران،
جان دل!
روی تختش نیست
عجب!
_اسباببازیهایش را جمع کرده_
باران!
باران!
روی آینه یادداشتی است:
میروم دانشکده
دیر بر میگردم مادر
جان باران آرام باش!
جان باران زود بخواب!
دیدگاه ها . «چرا ساعت روی شب مانده؟»
دیدگاهها بسته شدهاند.
جان باران
جان دخترم
جان باران
جان جانم
جان باران
جان جهانم
سارا؟
اگر بارانِ کوچک، سئوال های بزرگ بپرسد…
مثلاً اگر بپرسد «ابر از کجا می آید؟»، جوابش را چطور می دهی؟
یا اگر بپرسد « تو جنگ جهانی، جهان با کی می جنگید؟؟…
باران پرسید: چرا خون …؟
بقیه سوالش را نشنیدم…
خون به مغزم نرسید
یخ کرده بودم
سراپا شرم !
زیبا بود فرزندم
و اثرش لبخندی بر روی لبانم
با اینکه قدم به نقد شعرت نمی رسد
ولی فکر می کنم تکرار زیاد داشت
شاد باشی
لذت بردم.مثل همیشه،آرام و روان. موفق باشی.