*
تو میروی
قایقت آرام آرام از جزیره ام دور میشود
نقطه میشوی
موجی نیست
آبها آراماند
زیر آب کشتیهای غرق شده
و غمهای سنگین
و سکوت صدفها
دوباره دنبال هیزم میگردم
* عکس: بهمن فرزاد
7 دیدگاه دربارهٔ «جزر و مد»
دیدگاهها بسته شدهاند.
*
تو میروی
قایقت آرام آرام از جزیره ام دور میشود
نقطه میشوی
موجی نیست
آبها آراماند
زیر آب کشتیهای غرق شده
و غمهای سنگین
و سکوت صدفها
دوباره دنبال هیزم میگردم
* عکس: بهمن فرزاد
دیدگاهها بسته شدهاند.
قایقم
دونفره بود،
تو خود نخواستی همسفرم شوی .
چگونه
این راه طولانی را
پارو بزنم؟
از نیما برایت می نویسم:
« ری را…
صدا می آید امشب
از پشت کاچ…
یکشب درون قایق دلتنگ،
خواندند آنچنان؛
که من هنوز هیبت دریا را،
در خواب می بینم.
ری را، ری را…
دارد هوا که بخواند
درین شب سیا.
او نیست با خودش،
او رفته با صدایش اما،
خواندن نمی تواند.»
با کدام بال میتوان از زوال روزها و سوزها گریخت ؟
باری
مگر آتش قطبی را
بر افروزی
که برق مهربان نگاهت
آفتاب را
بر پولاد خنجری می گشاید
که می باید
به دلیری
با درد بلند شبچراغیش
تاب آرم
به هنگامی که انعطاف قلب مرا
با سختی تیغه خویش
آزمونی می کند
نه
تردیدی بر جای بنمانده است
مگر قاطعیت وجود تو
کز سرانجام خویش
به تردیدم می افکند
هی باد می وزد… نقطه ها پراکنده می شوند…
هی باد می وزد… نقطه ها پراکنده می شوند…
هوووم. قشنگه :)