یک مرد دیشب
پشت دری حیران بود
آمده بود گویا
زبالهاش را دم در بگذارد
زباله او را
گذاشتهبود و
در را بستهبود
دیدگاه ها . «حوادث»
دیدگاهها بسته شدهاند.
یک مرد دیشب
پشت دری حیران بود
آمده بود گویا
زبالهاش را دم در بگذارد
زباله او را
گذاشتهبود و
در را بستهبود
دیدگاهها بسته شدهاند.
از اینکه گربه های گرسنه ، دلیلی برای گذاشتن زباله بخواهند ، می ترسم . اما باز – جسورانه – خوابهای آشفته حود را بیرون درب می گذارم !
… سبک می شوم …
سلام سارا خانم…نوشته جدیدت شوکه ام کرد..یه سپید دارم مثل نوشته تو…حس مشترک عجیب نیست اما این که ……..بگذریم..موفق باشی
سلام
قشنگ بود مثل همیشه
آبی بود مثل دریا
سبز بود مثل دل ات.
—-
علی
)): ای داد بی داد
عجیب است! نوشته ات توصیف عینی این دورهای منست…
پشت در مانده ام!
صدای زنگ مرگ ، از سر کوچه……………….! ـــ سطل آشغال ، منو گذاشت پشت در..!!! (از دیدن کامنت ات مشعوف شدم،موفق باشی)
انسانها فراتر از اینکه حرفهای جدی را شوخی می گیرند و حرفهای شوخی را جدی، عادت کرده اند سخت ببیند، سخت بشنوند، سخت …
او را با من مقایسه نکن
آشغال تر از آنم
کاش حداقل نامم انسان نبود
…