ژوستین کوچولویم!
حالا
وقت آمدن
صورتت پراز لبخند نمیشود،
میگویی سلام!
خود دیوانهام
فارسی یادت دادم
حالا
برایت نقاشی که میکشم
“این سیب است ژوستین!”
میگویی
ممنون!
دستم را نمیگیری فشار دهی،
نمیپری بوسم کنی
میگویی :
خدانگهدار سارا!
چه زود بیچاره و تنها شدم
خودم به تو یاد دادمشان
کلمات بیهوده را
از من گرفتندت
و رها شدی
میان همگان!
دیدگاه ها . «شاگرد فرانسه زبان چهار ساله ام!»
دیدگاهها بسته شدهاند.
جملاتت با آهی ساده و کوتاه همراه بود …
کاش کلاسی پیدا میکردم
و معلمی
که نفس کشیدن یادم میداد .
میدانی
اینروزها
یادم میرود که باید نفس بکشم !!
امروز تولدم بود .
کاش یادم میماند
که کیک تولد چیست !
و باید به شمعهای آن فوت کرد !
یادم می آید
چهار پنج ساله بودم
که از یاسمین گرفتندم!!
از آن به بعد «شما» خطابش کردم،
و در جواب نقاشی هایش فقط گفتم ممنون!
یاسمین با من غریبه شد،
با خودش تنها!
من هم بزرگ شدم.
نمی دانم شاید «رها شدم میان همگان»…
با این همه امشب،
برای یاسمین شعر نوشتم.
بوی عطرش هم، هنوز یادم هست!!
به من چه داده اید ای واژه های ساده فریب/و ای ریاضت اندام ها و خواهش ها…هیچی ..نه!..همه چی..تنها پناهم شده اند این واژه های ساده فریب! در دنیایی که دوستت دارم فقط یه تحمیل خشک و خالی محسوب می شه و آغوش گشودن برای همیشه ممنوع شده!
آموختن سپس
رها شدن میان همگان
یاد دادن سپس
تنها و بیچاره و بی سامان
بقول خیام :
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند ز استادی خود شاد شدیم
بچه ها همیشه خیلی چیزا رو بهتر درک می کنن
@};- >D:<
سارا،احساست خیلی قشنگه
سلام
من از ۳سال پیش تا حالا مدام به سایته آینه سر میزدم و منتظر گردگیریتون بودم من با سایتتون زندگی کردم با آزادیش تا امروز تو گوگل دیدمتون از آینه تهش!بد که خوندم مطمئن شدم.چرا آینه رو ول کردین؟!راستی به آرش سلام برسونین.