بیدار که میشوم
زانوانم ضعف دارند
لبهایم خشکاند
در خواب
دنبال آن کاروان هزارو یک شب
هزار دور
دور زمین
در شب میدویدم
خستهترم
خیلی خستهتر
در خواب
بالهایم درمیآمدند
بلند و رها میشدند
در انتظارت
خشک و سیاه
زمین را تیرهتر میکردند
تیرهتر
خیلی تیرهتر
من که از تاریکی بیابان گلایه نکرده بودم
من که لام تا کام از خستگی حرفی نزده بودم
پس چرا میخواهی از خوابهایم نیز سفر کنی؟
دیدگاه ها . «من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم»
دیدگاهها بسته شدهاند.
من کسی نیستم که بشود با او سفر کرد .
من قلب باد و ستاره ام
و
گاهی درمان دردهایم.
وقتی به خواب می روم
به سایه ها می پیوندم
به سایه های رنگی
آنجا که هرگز نمی خوا هم بیدار شوم…
میخندم ؛ نگاه می کند
گریه می کنم ؛ نگاه می کند
راه که می روم حتی یک قدم با من نمی آید
و نوازشش که می کنم سردی اش
انگشتهایم را بیدار میکند
جای شکایت نیست
آنکه تنها همدمش آدمهایند
بهتر از این نمی شود:
و باز
آینه
تنها نگاه می کند…..(مهدیه امین زاده)
بر ارتفاعی دست یافت
بر آن ارتفاع نشست و گفت
اینک تو هیچ چیز نداری
هیچ چیز …
من
غمگین و خسته
متین وعزادار
گفتم
هنوز هم یک رویای ژرف و رنگین باقیست
چیزی که در جنین حافظه محفوظ است
چیزی که دست تو هرگز به آن نخواهد رسید
و تا چیزکی خط نخورده باقیست
برای تو در ارتفاع نیز رنج و عزاب بسیار است
(نادر ابراهیمی )
بازی با کلمات جالب بود