کاهنان معبد اورشلیم
من زانو می زنم
به زاری التماس می کنم
به نام خدای شما
که بر زبان نرانم
چه کسی
از آن سوی محراب
اورادی از کتاب را خواند
صداهای موهوم نیمه شب های دیر را نیز
قسم می خورم
هرگز نشنوده ام!
اجازه اش را بدهید
سوگند می خورم
تا درخت خرما بیشتر نرویم
قبل از غروب
مریم به معبد باز خواهد گشت
دیدگاه ها . «می رویم این حوالی بدویم»
دیدگاهها بسته شدهاند.
تو سکوت کن.او حرف می زند.تو تنها سکوت کن.خودش گفت .یادت نیست؟!!!
صبر می کنیم!عیسی کی می آید؟ تو میدانی؟!!
سِر ِ خدا که در تُتَق غیب منزویست مستانهاش نقاب ز رخسار برکشیم
کاهن بزرگ: تو گفتی و ما هم باور کردیم ((:
سلام! اینجا تهران است٬ صدای پندار! موفق باشی خیلی و همیشه. همیشه میام ولی بی کامنت. بای بای.
کلی با مریم خندیدیم…
سر صدایی که از محراب در آمده بود
و ما آن مرد کاهن را خوب می شناختیم!
شبش را هم …
…
نمی دونم ! شاید به قول کافکا نوشتن بیرون جهیدن از صف مردگان است.