خودم که هستم
بالا نمی آورم
تنم هی درد نمی کند
مخصوصا کمرم
خودم که هستم
شب ها صداهای عجیب نمی شنوم
و کابوس هایی که هزار بار درش
عروسک هایم خرد و خمیر می شوند
خودم که هستم
دیگر آن قرص های قهوه ای را نمی خورم
آخر شب تنها چند شعر می نویسم و
خوابم می برد
خودم که هستم
اصلا به دستم کرم نمی زنم
موهایم خوش حالت و براق می شود
اشتهایم خوب است
خودم که هستم
فقط یک غصه می ماند برایم
چرا دیگران دوستم ندارند.