هم‌دردی

مردی در اسلام‌شهر زنی را کشته. مرد پدر زن بوده و قانون از او حمایت می‌کند.

هر زنی در فضای عمومی می‌نویسد کم و بیش درگیر قلدری‌های اینترنتی‌ست، در شکل‌های مختلف، آزار و اذیت‌هایی که تمامی ندارد.

نوجوانان بسیار شکننده هستند و این آزارها می‌تواند برای آنها بسیار گران تمام شود.

لطفاً با دیگران در این مورد حرف بزنید. در حلقه‌های دوستی در مورد انواع خشونت و قلدری حرف بزنید.

تخم‌ مرغ‌دزد شتر‌دزد می‌شود.

لطفاً به صفحه‌ی نوش‌دارو بروید و این یادداشت دقیق و مرتب نیاز زرین‌بخش را بخوانید:

آنچه باید در مورد قلدری اینترنتی بدانیم.

تعریف دقیق قلدری اینترنتی و تفاوت آن با سایر خشونت‌ها

انواع و روش‌های قلدری در جهان دیجیتال

آمار تکان‌دهنده از قربانیان در سراسر جهان

راهکارهای عملی مقابله و پیشگیری

چهارچوب‌های قانونی موجود

کوه‌ها

هر چیز سختی می‌آید و می‌رود. نگاه می‌کنم به کوه‌های دور آبی. نگاه می‌کنم به قله‌ها که سفید و نقره‌ای‌شان در نور خورشید می‌درخشد. به جاده قدیم شمیران فکر می‌کنم،‌ وقت رد شدن از خیابان همیشه سمت شمال را نگاه می‌کردم، کوه‌های آبی و قله‌های سفید را. پیش خودم فکر می‌کردم آخر سر یک بار وقت سرک کشیدن ماشینی به من می‌زند. نزد و هنوز ستون فقراتم را تا آنجا که ممکن است بالا می‌کشم و کوه‌ها را نگاه کنم.

دارم باز نوشته‌هایش را می‌خوانم. باز دارم به قدرت کلمات فکر می‌کنم. به اینکه چگونه این همه نزدیک و غریب و عجیب است این کلمات برای من. کلمه چطور این همه قدرت دارد؟ کلمه به کجا وصل است؟

خستگی هم می‌آید و می‌رود. هر چیزی. شادی و غم و سلامتی و زندگی هم. فکر می‌کنم این آخرین بهار دهه‌ی چهل زندگی‌ام است. اما عمیقا یک چیزی درونم است که فکر می‌کنم زمان برش نمی‌گذرد. نمی‌دانم شکلی از توهم است یا ذراتی از واقعیت در خودش دارد. در آرامش پرسش‌های بسیاری دارم، پرسش‌های بسیار.

این شهر،‌ این محله‌، سنت قوی آزادی‌خواهی دارد. چندین دهه مبارزه و جنگ و دعوای شهری برای اینکه کسی حق نداشته باشد زر بزند. گه خورن ممنوع. آرایش کردن خوبه، آرایش کردن بده. گه نخور عزیز من. گاهی فکر می‌کنم آینده‌ی شهر خودم است. همین‌طوری فکر و خیال.

اردیبهشت ۱۴۰۴ می‌آید و … می‌رود.

دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال بی‌تکلف بشنو دولت درویشان است.

چرا؟

چون این روزها روی خاقانی کار می‌کنم. گرچه ممکن است شکلش یا خروجی‌اش تغییر کند.

جلوی پنجره می‌ایستم. نسیم خوشی می‌وزد. مرغ مگس‌خوار دلنگ و دولونگ ملایمی می‌کند در باد. فکر می‌کنم «همه می‌میریم». اما دست برنمی‌دارم و باز با خودم می‌گویم ولی طرح جلد کتاب بعدی‌ام باید مورد تاییدم باشد. خسته شدم از طرح جلدهای داغون طراح‌های «معتبر»، گرچه همه بمیریم.

بالله که خطاست هرچه گفتم / والله که هرآنچه رفت سوداست

سایت در حال بازسازی‌ست

خواب

خواب دوست عزیزم را دیدم. بزمی شاد و خوش بود اما میانه‌ی مهمانی دردی سخت سراغش آمد. از جزییات بگذرم. مثل ابر بهار برایش اشک ریختم. دردش چنان آزرده‌ام کرد که از خواب پریدم. چندین بار دستم رفت که پیامی بدهم و حالش را بپرسم اما با خودم گفتم چند ساعتی صبر کن.

خورشید که به آسمان آمد دیدم همان تماس نگرفتن کار بهتری بود. برایم عزیز است و همچنان دردش رنجورم می‌کند اما تجربه‌ی زندگی می‌گوید همین یادش خوب‌تر است بدون نیاز به پرسیدن حالش.

دریغ کاش تو را خوی چون خیال بودی / که خرمم ز خیال تو و ز خوی تو نه

خاقانی

سایت در حال بازسازی‌ست

نوروز دواسبه می‌رسد

حوصله ندارم. جوان نیستم که بحث‌های بیهوده خسته‌ام نکند. هیجانی برای دیدن فیلم‌های مضحک سینمای (اسمش را هم نمی‌دانم) ندارم. کتاب‌های چرند و پرند، میزگردهای بی‌معنی، تحلیل‌های مزخرف، پشت سر هم صف بسته‌اند.

دو سه کلمه حرف گرم و فکری و حدیثی و نوشیدن شرابی فقط.

خاقانیا فریب جهان را مدار گوش

کورا ز ده، دو قاعده محکم نیامده است

رشته‌ای بست و رشته‌ای بگشود

گذشت و گذشت و گذشت. کم و بیش بیست‌وچهار سال است دارم اینجا می‌نویسم. چیزها عوض شد، به همان صورت که ممکن بود و شد. داستان‌ها عوض شد و آدمیان داستان‌ها هم. اعتباری نیست به فکر و خیال‌ آدمی‌زاد.

کلمات زیادی را می‌نویسم اینجا و پاک می‌کنم. چقدر در این دنیا کلمه هست که نمی‌شناسم. هزارها کلمه در زبان‌های مختلف. بسیاری از کلمات قدیم خودم را تازه می‌فهمم، تازه می‌شناسم. درست مثل صدا کردن دوستی که خیال می‌کردی بیست سال است می‌شناسی‌اش و ناگهان می‌بینی‌اش. من از تعدادی از این کلمات در زندگی‌ام در این پاگرد گذرا استفاده کردم. تعداد بسیار محدودی که خیال می‌کردم می‌شناسم‌شان. هر روز کلمات جدیدی هست. هر روز کلمات تازه می‌بینم. یاد می‌گیرم. یاد نمی‌گیرم. هر روز. هر روز در هر زبانی صداهای جدیدی هست، کلمات و ترکیبات تازه‌ای. زنگ کلمات، شکل نوشتن. آهنگ‌ها.

به دلم بود این دنیای کلمه‌ای، به دلم بود این آهنگ‌ها، ترکیب‌ها، به دلم بود رنج و تلخی دل‌شکستگی وقتی کسی کلمه‌ای را می‌گفت که منظورش نبود، به دلم بود این قمار، هر چه که بود.

آن نگارین چرب‌دست استاد

گوش‌مالی به چنگ داد و نشست

پس چراغی نهاد بر دم باد

هر چه از ما به یک عتاب ببرد

داستانی نه تازه کرد آری

دوم دی هزاروچهارصدوسه

خوشم می‌آید بنویسم دوم دی هزاروچهارصدوسه، به‌هرحال فقط یک روز در این دنیا دوم دی هزاروچهارصدوسه است و آن روز دارد تمام می‌شود. در دوم دی هزاروچهاروصدوسه در سیاتل تمام روز باران بارید. روز نیمه‌تاریک بود. کلاهم را از سر برداشتم و وارد مغازه‌ای روشن شدم. کمی چرخیدم، یک قوطی استوانه‌ای چای دیدم، قشنگ بود، برش داشتم، رویش نوشته بود جرعه‌ای چای در خیال سرزمین‌های دور. جنگلی از دمنوش‌های لیمو، نعنا، ‌اسطوخودوس، سیب، رزماری و پرتقال. فکر کردم سرزمین‌های دور باید دورِ دور باشند و هیچ وقت نباید به آن رسید، تا همیشه این چای دم بکشد، بکِشد آدم را ببرد، کشش داشته باشد،‌ مطبوع و خیال‌انگیز باشد. روی درش هم دایره‌وار چیزی نوشته بود: وقتی از دست رفت، از دست رفته است، ته جمله می‌رسید به سر جمله.

سایت در حال بازسازی‌ست

شعله‌ور

هیچ چیز لذت‌‌بخش‌تر از گفتگو نیست. نوشتن هم نوعی گفتگوست برای من. همواره بوده. آن‌قدر قدرت دارد که باقی روز ساکتم و آرام. لذتی عمیق که روزها در روانت جاری‌ست. جهانی نامرئی که مرزهای وسیعش را کسی نمی‌بیند. نیازی نیست دیده شود. هست. ساده و آسوده بر سریرت نشسته‌ای. جاودان و خاموش.

سایت در حال بازسازی‌ست

سبکی

نظم آرامش‌بخش است. چند کار را پیگیری می‌کنم. روشن می‌نویسم و جواب روشن می‌خواهم. ناشر، همکار و هر کاری. پرونده‌ی کارها را مرتب می‌کنم. هر جا ابهامی‌ست سعی می‌کنم بررسی‌اش کنم، به جای روشنی برسانمش. اگر لازم است باز نامه‌ بنویسم و پیگیری کنم. ذهنم آرام می‌شود. سبک.

و این‌که دیدم کتاب نیما یوشیج،‌ از مجموعه‌ی سی‌شعر انتشارات شهر قلم، ‌در فهرست لاک‌پشت پرنده قرار گرفته و چهار نشان گرفته، خیلی خوشحال شدم،‌ این کتابم را خیلی دوست دارم. بعد در موردش می‌نویسم.

سایت در حال بازسازی‌ست