حلقه
حلقه
حلقه
میگریزم از تمام حلقهها
چقدر ساقهایم را بدزدم از تبر
دستهایت را باز کن
این تن من است
صد برگ سفید
بدون خط
۲۰ تیر ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
چیزی هست
به چه دل بسته بودم؟
آن روزها
حرف میزدم
از رویاهایم میگفتم
رویاهای من چه بود؟
چه داستانی بود که با صدای بلند تعریف میکردم
میخندیدی
فکر کن
گمان میکنم
هست
چیزی هست
که اگر به خاطر بیاوری
حال من خوب میشود
۱۸ تیر ۹۰
سارا محمدی اردهالی
زن و میز چای, رنگ روغن
سحر
چرخی زد
دید نیستی
ترکش کرده بودی
دنبال نامهای نگشت
صبحانه را
با یک فنجان چای
آماده کرد
صندلیات را کنار دیوار گذاشت
با خودش
حرفهایی زد
که تا به حال نشنیده بود
۱۳ تیر ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
امید
هیچ میشود
هیچ نمیشود
هیچ میشود
هیچ نمیشود
دارم پیشگویی میکنم
با آدمهایی که در صف نان ایستادهاند
.
.
.
۷ تیر ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
دستمال کاغذی بهار

تیر
کاغذها
با دهان باز نگاهم میکنند
لنگان لنگان
میروم زیر میز تحریر
دامنم را کنار میزنم
زبان میکشم
روی زخمم
۹ خرداد ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
فصل گلها

– میبینی چطور دستشان انداختیم
عینک آفتابیام را برداشتم
تابوت تو خندید :
– این همه جسد دیده بودی
به خودشان تفنگ و سپر ببندند
۲۷ خرداد ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
. . .
برایشان جان گذاشته بودی
فردا
مورچههای غمگین
تکههای جانت را به دندان گرفته
راه میگیرند به سمت خانهات
۱۰ خرداد ۹۰
سارا محمدی اردهالی
این هم از این

تهران, نشر چشمه, ۱۳۸۹
تیراژ: ۱۲۰۰ نسخه
.
.
.
آب
سنگ را سوراخ میکند
MÖBIUS SHIP

Artist: Tim Hawkinson
این کشتی
جایی نمیرود
حس رفتن دارد
کندنِ مدام
همین طور که هست, نیست
یک خداحافظیِ دوار و بیبنیان
در کندنِ آب از آب
آب از آب تکان نمیخورد
سارا محمدی اردهالی
هفتم خرداد نود
