ساعت مچیِ روی میز

همیشه می‌ترسیدم
از دیوانگی
حس می کنم حالا
سبک و آرام است
فکری ندارم
به کسی آزارم نمی‌رسد
یک پرنده‌ام
بی‌هدف پرواز می‌کنم
آسمان
پر از کنیاک است
۶ مرداد ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی

دیدگاه ها . «ساعت مچیِ روی میز»

  1. من نیز همیشه از آن میترسیدم
    از آنکه بعد از گذشت طوفانی ۵ساله آرامشم زیر آفتاب گرم ساحل زندگی به طول نینجامد .
    خبر شبانگاهی : طوفان در راه است .
    در دلم غوغاییست .
    من که تازه به ساحل رسیده ام !!!
    آرامش … چه نام غریبی !!!

  2. سلام
    تبریک میگم به خاطر دست نوشته های زیباتون …
    شدیدا دارم دنبال کتابتون میگردم
    خیلی خوشحالم که وبتونو پیدا کردم
    من با افتخار لینکتون می کنم …
    خوشحال میشم اگر من رو هم جزو دوستان خودتون بدونین ..
    ممنون !
    ………….
    سپاس
    خوش آمدید
    شهر کتاب ها و بیشتر کتاب فروشی ها کتاب را دارند
    ببینید
    سارا

  3. دلم به عصر جمعه خوشه
    لیوان سوم رو که میخورم و با بچه گنجشکای درخت توت تو سرمای مهر تمرین پرواز می کنم
    دلم به مستی عصر جمعه خوشه
    اسمون پر از کنیاکت منو یاد عصر جمعه میندازه

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.