ایستگاه فوبیرلند*

سوزن‌بان جوانی هستم
سر ساعت باید
با کلاه و کروات
در ایستگاه‌ بایستم
گاهی قطار باری رد می‌شود
کوزه‌ها و سفال‌های اخرایی، جسد
گاهی قطار مسافربری
فالگیرها و کشیش‌های پیر، سربازها
هرگز نپرسیده‌ام درون کوزه‌ها چیست
کوپه‌های بویناک کجا می‌روند
سر دو راهی
ریل‌ها را
وصل یا قطع می‌کنم
دو راهی که نمی‌دانم به کجا می‌رسند
شب‌ها بی‌خوابی می‌کشم
از ازدحام آدم‌ها در ایستگاه‌
همیشه ترسیده‌ام
از این که آدم‌ها زیادند
ایستگاه‌ها کم
از اخراج شدن
چندی است
دشت را مه گرفته
هیچ کس مرا نمی‌بیند
کتری را با کرواتم از روی آتش برمی‌دارم
کلاهم را از پنجره
پرت می‌کنم بیرون
من شانس اخراج شدن را از دست داده‌ام
۲۰ فروردین ۸۹
سارا محمدی اردهالی
Phobeerland : دشتی سر سبز که یک بار برای همیشه در مه فرو رفت، شمال خیالات من

ارتش سری

DSC_4988c5.jpg
روزی
نامت را فاش خواهم کرد
در این سال‌ها
که پروردگار
با لباس مبدل از شهر ما رفت
تو
خلبان‌ها‌ی افسرده‌ی بسیاری را
با دوچرخه‌ای فکسنی‌
از مرزهای جنون
رد کردی
سارا محمدی اردهالی
۱۲ اسفند ۸۸
عکس: آرش عاشوری‌نیا

شمعدانی شمعدانی است

روی آینه‌ی اتاق خواب
نوشته بودی
من اگر نبودم شمعدانی را آب بدهید
فریاد می‌کشید
شمعدانی اسم رمز کیست
شمعدانی به کجا وابسته است
می‌گفتی
شمعدانی آب می‌خواهد
هیچ رمزی نیست
گیاهی که در سرما گل می‌دهد
شمعدانی شمعدانی است
۳۰ بهمن آن سال
سارا محمدی اردهالی

چه آتشی

Beyrouth881105.jpg
خورشید خانم ِ فلات قاره‌ی من
کجایی
من تنها لب مدیترانه‌ام
غرب ِ شرق
خم شو به سمت من
بپیچ
به طول من
به عرض من
کلمه‌ها نم کشیده‌اند
با چوب‌های خیس
چه آتشی روشن کنم
سارا محمدی اردهالی
بیروت، ۵ بهمن۱۳۸۸

به هم ریخته و آشفته

با دمپایی‌ راحتی
راه می‌افتد
کتاب‌های نیمه‌باز زیر تخت را بر می‌دارد
لباس‌های پراکنده را تا می‌کند
مداد‌ها و فنجان‌ها را جمع می‌کند
می‌آید پشت‌سرت
دل دل می‌کند
نزدیک نرمه‌ی گوشت می‌آورد لبش را
صدای نفسش را حس می‌کنی
برمی‌گردی
اتاق خالی است
به هم ریخته و آشفته
سارا محمدی اردهالی، ب
۲۷ دی ۸۸

کافی نت

هزار پنجره باز است
انگشت‌ها می‌دوند روی دکمه‌ها
سمت عکس‌های منتظر
صدای قدم‌ها قطع نمی‌شود
به صفحه کلید نگاه می کنم
هیچ حرفی ندارم
پنجره‌ی تو بسته است
۱۵ دی ۸۸
سارا محمدی اردهالی، ب

ماهی‌ها

ماهی‌های پرورشی
با تکثیری مصنوعی
در حوضچه‌ها
به دنیا می‌آیند
دستگاه‌ها به استخرهای کوچک‌شان
اکسیژن تزریق می‌کنند
فربه می‌شوند
در بسته‌هایی با تاریخ مصرف
به هنگام
می‌برندشان بازار
ماهی‌های آزاد
در وحشت کوسه‌ها
خلاف جریان آب
شنا می‌کنند
عاشق می‌شوند
جفت‌گیری می‌کنند
و
بسیاری‌شان
هیچ وقت
به آب‌های آزاد نمی‌رسند
۱۰ دی ۱۳۸۸
سارا محمدی اردهالی

دعوت

رنگش پریده بود
موهایش مشکی‌تر
لب‌هایش می‌لرزید از سرخی
کوزه‌ی خالی شراب را گذاشت لب حوض
بشوید
به سمت باختر
که نبینم صورتش را
می‌گریست
موهایش سیاه و براق
به غروب
می‌خندید
سارا محمدی اردهالی
۲۸ آذر ۸۸