بنویس

بنویس
گوشه‌ی روزنامه
روی کاغذ توالت
پشت هر در بسته‌ای
بنویس
نامت را
تاریخ تولدت را
آرزوهایت را
هر چه
هر وقت
عجله کن
بنویس
آن‌ها همه چیز دارند
نوشتن نمی‌دانند
بنویس
سرگردانشان کن
سوم مرداد ۸۸

دیدگاه ها . «بنویس»

  1. آرزوهایمان را بر آسفالت خیابان ها می نویسیم، بر پاگرد خانه ای در کوچه خورشید، بر آبیِ آسمان، بر آبهایی که به دریاهای بزرگ می روند، آرزوهایمان، ناگفته هایمان را می سپاریم به آب، به روح باران، به هر کجایی که روحی تشنه است و دانایی جاری است.
    ….
    کلام و نوشتن به آرزوها جان می بخشد، آنها را متجلی می کند، بین ذهنها پیوند ایجاد می کند، انرژی بزرگی آزاد می شود.
    بنویس دوست عزیز…

  2. توی قلبت
    پررنگ تر بنویس
    هرچه را هم باد ببرد
    قلبت همیشه با تو خواهد بود
    و حت این ها هم
    دستشان
    به آن نمی رسد
    (یک تشکر بزرگ دارم. اندازه اش را نمی شود کشید و نوشت. که این جا چیزهایی هست، برای وقتی که غمگینیم. مخصوصن این روزها… که بوی امید کم است. و اینجا خوش بوست… ممنون)
    ……………………………………………………….
    :)
    ما به هم محتاجیم
    سارا

  3. سلام
    من اولین باره اینجا اومدم
    نمی دونم چقدر آدم سیاسی هستی
    ولی بعد از اتفاقات چند وقت گذسته این نوشته خیلی بهم چسبید
    یاد توالت سوهان فروشی توی جاده قم افتادم
    که یکی روی دستمال کاغذیاش با رنگ سبز فقط نوشته بود:
    ما همه با هم هستیم
    موفق باشی

  4. این تکه از نوشته‌ات «بنویس / آن‌ها همه چیز دارند / نوشتن نمی‌دانند / بنویس / سرگردانشان کن» مرا یاد این متن انداخت:
    «««مثلا مهدی نصیری که هفته نامه صبحی داشت و یک مدت هم رییس کیهان بود، دقیقا این طوری می اندیشید. یادم هست عقیده اش این بود که الان پهنه ادبیات ما در دست سکولارهاست و چون ما هنوز کسی را نداریم که در این زمینه قلم بزند پس برای جلوگیری از تخریب اعتقادات جوانان کلا اینها هم باید ممنوع القلم باشند. یعنی تا زمانی که کسی از دار و دسته ما بتواند نوشتن یاد بگیرد ادبیات تعطیل!»»»
    برای خواندن تمام متن:
    http://hadibayat.blogfa.com/post-238.aspx
    ممنون از انرژی درون متن‌ات.
    هر چند لحن خسته‌ای داشت.
    مرد مختصر.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.