حجابِ اینجا و آنجا

غریبه،
عشق برای تو گذشتِ زمان است در تن-
در قبیلهء من امّا
تنی است که زمان بر آن می گذرد.
چه اینجا و چه آنجا
عشق
کالایی است بی ارزش،
که در هوس آدم می روید
و در دل حوّا فنا می شود.
أمل الجبوری
ترجمه از خسرو ناقد

دیدگاه ها . «حجابِ اینجا و آنجا»

  1. سارا جان یک پیام تو حرف تازه قبلی نوشتم در جواب اینکه پرسیده بودی کدام شعر را در بزرگداشت اخوان خواندم ؟میتونم اگر مایل به جواب دادن باشی بپرسم کجا زندگی میکنی ؟

  2. یک سال دیگر هم گذشت…هنوز هم ردت را در همین جا دنبال میکنم…با شعرهایت در شور و شر و شادی ات شریک میشوم…تولدت مبارک…ببخش که اینجا مینویسم…در سفرم و ایمیلت را همراه ندارم…
    به امید دیدار

  3. یه آدم از خود راضی. با این اشعار اراجیف. خودت می فهمی چیا می نویسی. حیف وقت که گذاشتم توی وبلاگ شما. اصلا ببینم از زندگی چی فهمیدی. بد بخت بیچاره روز های عمرت همینطوری داره می ره و تو نشستی داری واسه خودت شعر می گی؟؟ اونم چه اشعاری. عمره دیگه. بذار بره.گندش رو در آوردین. یه بار گفتم یکی بره به رها رسهینا بگه: امیدوارم همینطور که از حجاب اسلامی جسته ای حجاب عرفانی را هم کنار بزنی. جرئت نکرد. خودت خسته نشدی انقدر همه الکی ازت تعریف کردند. کسی با کتاب خوندن شاعر نمی شه. باید آتش بگیری. می فهمی آتش. آتش. از خودت بیرون بیا. دور و برت رو نگاه کن. کاری که تو این دوره زمونه هیچ کس نمی کنه. هر کی دنبال یه لقمه نونه. دیگه هیچ حافظی نیومده مردونه از درد مردم بنویسه. با یه زبون تازه. شاعرا هم یه پیله دور خودشون تنیده اند و گاهی اجازه می دن یه پرتو از عالم بیرون بیاد تو و انقدر به در و دیوار بخوره تا بیفته بمیره و حرفی هم نزنه. با اجازه.

  4. نمی دانم از کجا بگویم
    از آنجا که خودم هم نمی دانم کجاست
    یا از آن کجایی که همه جا هست و هیچ جا نیست
    باور کن دست من نبود !
    اگر می توانستم جلوش را می گرفتم !
    دلم به عشق سادگیت است که با تو همسفر شده است
    به عشق تمام حرفهایی که فقط تو آنها را می فهمی
    به عشق تمام حرفهایی که می شود میان آنها یک دل سیر پرواز کرد
    یک دل سیر خندید
    یا به اندازه یک دل سیر بغض کرد و هیچ نگفت
    دلم می خواست اگر می دانستی دوستت دارم
    به قول خودمان برایم کلاس می گذاشتی
    یا تحویلم نمی گرفتی
    یا اینکه در دلت به من می خندیدی
    -که او را چه شده است
    نمی دانم امشب چه به سر من آمده است
    چرا اینهمه حرفهای نا مربوط می زنم
    چرا نمی گویم دلم برایت تنگ شده است
    دلم برایت لک زده است
    چرا نمی گویم همچون تهی دستان در راه مانده به تو محتاجم
    یا همچون قطره اشکی که از چشمانم می چکد
    یا بغضی که هفته هاست در گلویم مرده است
    و یا لبخندی که بر لبان تو نقش بسته است
    غمگینم ؟
    چرا نمی گویم ای کاش آنقدر قدرت داشتم
    تا از قفسه سینه ام بیرون بیاورم نیمه قلبت را
    چرا نمی گویم به تو معتاد شده ام ؟
    اعتیادی که مرا هر لحظه نسبت به قبل تخمیر تر می کند
    اعتیادی که از درونش خدا جاریست
    اعتیادی که می شود تا ابد در آن منگ ماند و عاشق شد
    نمی دانم چه بگویم
    شاید اگر خنده دار نبود می گفتم شرمنده ام ولی دوستت دارم
    تو بودی چه می کردی ؟؟

  5. جناب آقای الکترون
    واقعا متاسفم که هنوز نسل امثال شما هنوز منقرض نشده و هنوز به جای گفتگو چماق بدست نقد میکنید
    انتقاد خوب است به شرطی که سازنده باشد نه چون شما از روی غرض و حسودی
    هنوز منظور از دموکراسی را نفهمیدید
    متاسفم برای شما و برای همفکران شما
    سارا شعرش صادق وپاک چونان نقاشی گویا هرچند تلخ … اما دل نشین است.
    از دوستان سارا آنهایی که مهمان مهربانی اش هستند ازاین بیشتر انتظار میرفت
    شعر سارا اگرش پر میداشت
    زندگیمان رنگ بهتر میداشت
    سارا مهر و نور ارزانی تو باشد
    فدای مهربانیات
    بی سر زمین

  6. آتش گرفتن ساده است
    کافی است زن باشی
    ۱۴۰۰ سال سرکوفت را تحمل کنی و در سده رایانه و روبات هنوز شهروند درجه ۲ باشی
    خونت نیمه آنی باشد که زندگی را برایش میسازی
    اگر مرد بودن این است از مرد بودنم متنفرم

  7. خدمت شما دوست عزیز جناب بی سرزمین.
    اول باید به شما به خاطر هوش سرشارتون تبریک بگم چون فهمیدید من آقا هستم. نه مرد نه زن نه خانم و… اگر می بینی اینطوری صحبت می کنم. چون دارم با شاعر صحبت می کنم. چون دارم نظر رو برای محمدی می دم. کاش امکانی بود تا نظر اختصاصی بدیم. از این زبون شاعر هم مطمئنم اگه بخواد خودش می تونه جواب بده. اگه با لحن تند حرف زدم چون با محمدی بودم. نه با هر کسی که این شعر رو می خونه. اون می فهمه. نه نه خواهش می کنم فکر نکن خودم را جای یه معلم دلسوز گذاشته ام. اگر دیدی با این لحن حرفی زدم چون قبلا به او التماس کرده بودم. محمدی یادته؟؟ مدت ها پیش. و شما گفتی پرواز را به خاطر بسپار. میان هر دو انسانی راز هایی وجود دارد. از این دفاع شما ممنونم. انسان بی تفاوت نسبت به هم نوع بی فایده است. رازی هم در آفرینش هست که جز به بهای خون فاش نمی شود…

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.