خواهرم شعر نمیگه
خیلی بعیده که یهو شروع کنه به شعر گفتن
به مادرش رفته، که شعر ننوشت
و به پدرش که اونم شعر ننوشت.
تو خونهی خواهرم احساس امنیت میکنم:
هیچی باعث نمیشه شوهرش شعر بگه.
چهبرسه عین یه شعر از آدام ماکدونسکی دربیاد.
هیچکی از فامیلام دربند شعرگفتن نیس.
رو میز خواهرم شعر کهنه پیدا نمیشه
شعر نو هم اصلا تو کیف دستیش نیس.
وقتی منو واسه شام دعوت میکنه
می دونم که خیال شعر خوندن نداره
سوپای ناب بار می ذاره و هیچوقت خدا کار نیمبند نمیکنه
قهوه هم رو دستنوشتههاش نمیریزه
تو خیلی از فامیلا هیچکی شعر نمیگه
اگه هم بگن گاس فقط یه نفره
یه وقتایی شعر راه می افته تو آبشار نسلا
که گرداب وحشتو تو روابط خونوادهها بپا می کنه
خواهرم مروج یه نثر گفتنی محجوبه
همهی ماحصل ادبیش رو کارتپستالای سفره
که هرسال قول همون یهچیزو می ده:
که وقتی برگشت
بهمون میگه: همهچیزو
همهچیزو
همهچیز.
شعر از ویسواوا شیمبورسکا- ترجمهی محسن عمادی
دسته: شاعران ديگر
ناخدا
بیکشتی در آبهای من
بادبان میگشاید
لنگری که نکشیدهام
تکان تکانههای بدنه
بیکشتی
در آبهای من
موج میشکنی ناخدا!
دستی میکشم از دور
به نگاهی
که دیدهبانی میدهد
سکانی که نگرفتهام
سینهی کشتی شکافته میشود
مدالها در آسمان غرق میشود
عرشه بیقایق نجات
تا دماغهای
که در آب فرو خواهد رفت
کتایون ریزخراتی
منبع: وازنا
شعری از فریبا جعفری
عروسکی که مرا وضع حمل کرد
نمیدانست
آدم
گریه میکند
شیر میخواهد
جیش میکند
اصلن
نمیفهمید
آدم
آدم میخواهد…
او دلش شور کودکش را میزد
که برای بازی
عروسک نداشت
فریبا جعفری
فصلنامه انجمن ادبی اشراق، زمستان هشتاد و چهار، استان زنجان
[…]
تمام این مسافرخانه
از عطر دستهای تو
پر خواهد شد
دهان اگر باز کند
این چمدان
زن، تاریکی، کلمات ، حافظ موسوی، تهران: آهنگ دیگر،۱۳۸۴
سروده های بلوچی
میآیم و میایستم
از دردی که پاهام را میکوبد.
میخواهیام اگر
رها کن آن مرد را!
دخترک نشسته
برابر انبوه لحافهاش
که مینهد بر هم.
رها شده چادرش
از دریچه میپایدم
شکار کرده ام من
خرگوشی شکار کردهام،
پسری ندارم
تا شاد کند مرا
سیگاری میکشم
رها میشوم در بی خیالی دود
تو را زده است
تو را زده است مادرت
وای
اشک است چشمانت
دردیست عاشقی
درد بی درمان
کر میشود گوش
کورند چشمان
بلیط گرفته
راهی بندرعباس ام من
بر این خاک سوخته
سخت
سخت است بی برادری
صد لیکو، سروده های بلوچی، گردآوری و برگردان: منصور مومنی، تهران:مشکی، ۱۳۸۴
*
…نه دوچرخه ای که زنم را ترکش بنشانم
نه زنی که می روم خانه
برایش گلابی بخرم
در را باز کرده نکرده….
تکه ای از شعر سعدی گل بیانی در کارگاه شعر وازنا
خانه را …
خانه را رها کردم
خیابان و
جادهها را
به جست و جوی جایی که جایی نیست
شما را رها کردم
اما مرا رها نمیکند خیال شما
که در خانههای خود خواب میبینید
که از جادههای دراز
بازگشتهام
به خانههای شما
کنار جادهی بنفش کودکیام را دیدم، شهاب مقربین، تهران: آهنگی دیگر، ۱۳۸۲
و
…
زردی ِ من از من بود،
سرخی ِ تو از تو.
…
از ایمان
…
برای ستایشِ تو
همین کلمات روزمره کافی است
همین که کجا می روی، دلتنگم
برای ستایشِ تو
همین گل و سنگریزه کافی است
تا از تو بتی بسازم.
پنجاه و سه ترانهی عاشقانه، شمس لنگرودی، تهران: آهنگ دیگر، ۱۳۸۳
و
ای مطرب خوش قاقا، تو قیقی و من قوقو
تو حقحق و من دقدق، تو هیهی و من هوهو
یک شیطنت :
ارداویراف
[…]
تمام این مسافرخانه
از عطر دستهای تو
پر خواهد شد
دهان اگر باز کند
این چمدان
زن، تاریکی، کلمات ، حافظ موسوی، تهران: آهنگ دیگر،۱۳۸۴
کنار نهر
_ چه کیمیا، چه دلربا!
زنِ کسی میشوید
پاهای سپیدش را
در آب تیرهگون.
میان ابرها
ماه میتابد
چنان دورادور
که کس به آن دست نمییابد
_چه دلربا، چه کیمیا!
شوهرِ کسی میگذرد
در زورقی سپید
بر نهر تیرهگون
خواستم بپرسم از مرد
پیشنهادش چه بود
اما پنهان شد ماه
در پس پشت ابرها.
• اکتاویو پاز، برگردان سعید سعیدپور، تهران: مروارید۱۳۸۳
“خواستم بپرسم از او
که پیشنهادش چه بود
ماه پنهان شد اما”
برگردانِ سعیدپور این است که من کمی تغییرش دادم.
By the stream
– How rare, how lovely
somebody’s wife
washing her white feet
in the dark water.
Moon shines
among the clouds
so far, so far
no one can reach it
– How lovely, how rare
somebody’s husband goes by
in a white boat
on the dark stream.
I was going to ask him
what he proposed,
but the moon hid
behind the clouds.
Octavio Paz
A where without a who
کسی نیست
میان درختان
و من
نمیدانم کجا رفتهام
• اکتاویو پاز، برگردان سعید سعیدپور
• مترجم اسم شعر را” کجای بیکس” ترجمه کردهاند، به نظرمیرسد میتوان جایگزینی بهتر پیدا کرد.
و
After Life
به ویژه پاییز!
آزاده این موسیقی نیست، کسانی می خواهند چیزی بگویند
کسانی اسیر بی زبانی در بی زمانی
…
درهای تمام تالارها را باز بگذارید امشب …