هر شعری فرزند عشق است
کودکی سر راهی، حاصل پیوندی حرام
نخستین نوزاد، در پناه باد
کنار راه آهن.
برای دل، هم محراب است و هم دوزخ
برای دل، هم پردیس است و هم غم.
پدر؟ که می داند کیست
شاه، یا شاید یک راهزن.
آخر اما دل یکی است(گزینه شعر جهان)،مارینا تسوتایوا، برگردان احمد پوری،تهران: باغ نو،۱۳۸۰
دسته: شاعران ديگر
یک لحظه
یک لحظه از یک روز
آرام و نرم
میآید
و حرف پنهانش را میزند
حتا اگر خفته باشی
بیدارت میکند
و حرف پنهانش را میزند
پس آن گاه
دوباره محو میشود
آرام و نرم
مانند یک لحظه
کنار جادهی بنفش کودکیام را دیدم، شهاب مقربین، تهران: آهنگی دیگر، ۱۳۸۲
و :
پرویز کلانتری، نقاش و نویسنده
پرنده
پرنده گفت : چه بویی چه آفتابی
آه بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده از لب ایوان پرید
مثل پیامی پرید و رفت
پرندهی کوچک
پرنده فکر نمیکرد
پرنده روزنامه نمیخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بیخبری میپرید
و لحظههای آبی را
دیوانهوار تجربه میکرد
پرنده آه فقط یک پرنده بود
فروغ فرخزاد
دو چشم فرنگی
جهان پیشینم را انکار میکنم،
جهان تازهام را دوست نمیدارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟
غاده السمان (۱۹۴۱)، ابدیت، لحظهی عشق، ترجمهی عبدالحسین فرزاد، تهران: چشمه، ۱۳۸۳
خاطرهی بارانی
تو را راندم،
و ساکهایت را در پیادهرو افکندم
اما بارانیات که در خانهام مانده بود
هذیانگویبی سر داد،
و با اعتراض آستینهایش را برای در آغوش گرفتنم
به حرکت در آورد.
وآن گاه که بارانی را از پنجره پرتاب کردم،
همچنان که فرو میافتاد،
دستهای خالیاش را در باد برآورد،
چونان کسی که به نشانهی بدرود،
دستی برآورد
یا آن که فریاد زند: کمک!
غاده السمان(۱۹۴۱)، ابدیت، لحظهی عشق، ترجمه عبدالحسین فرزاد، تهران: چشمه،۱۳۸۳
من
نه آدمم نه گنجشک
اتفاقی کوچکم
هر بار میافتم
دو تکه میشوم
نیمی را باد میبرد
نیمی را مردی که نمیشناسم
پا برهنه تا صبح، گراناز موسوی(۱۳۵۲)، تهران: نشر سالی، ۱۳۷۹
برفی سنگین نشست…
برفی سنگین نشست…
درختی زیبا شد
درختی شکست
کنار جادهی بنفش کودکیام را دیدم، شهاب مقربین، تهران: آهنگی دیگر، ۱۳۸۲
کلیپ برف نو، روانبخش صادقی
شعر و صدای احمد شاملو، موسیقی کیتارو
آن لحظه
میجویم بی آنکه بیابم، به تنهایی مینویسم
کسی اینجا نیست، روز فرو میافتد، سال فرو میافتد،
من با لحظه سقوط میکنم، به اعماق میافتم،
کوره راه ناپیدایی روی آینهها
که تصویر شکستهی مرا تکرار میکند،
پا بر روزها میگذارم،
به جستجوی یک لحظه پا بر سایهام میگذارم،
من آن لحظه را میجویم که به دلکشی پرندهای است
من آفتاب را در ساعت پنج عصر میجویم
که آرام بر دیوارهای شنگرفی فرو میافتد،
اکتاویو پاز، سنگ آفتاب، ترجمهی احمد میرعلایی، تهران: کتاب زمان
پیرترین زن قبیله
سالها پیش از این
پیشگویان گفتهبودند
شبی ماه خواهد گرفت
و دزدان به قبیلهی ما خواهند زد
و هر چه داریم با خود خواهند برد
دیشب پیرترین زن قبیله خواب دیدهاست
که ماه میگیرد
امشب همه هرچه داشتند را پنهان کردهاند
من اما
نام و یاد تو را بر سر در خیمهام آویختهام
که با آنها نیز تنها بودهام
(طاهره عبرالحنان)
این شعر را آقای اردشیر رستمی برایم خواند، رد شاعر را پیدا نکردم،
شعر سینه به سینه از شمال عراق به کردهای ایرانی رسیدهبود…
پیرترین زن قبیله
*
سالها پیش از این
پیشگویان گفتهبودند
شبی ماه خواهد گرفت
و دزدان به قبیلهی ما خواهند زد
و هر چه داریم با خود خواهند برد
دیشب پیرترین زن قبیله خواب دیدهاست
که ماه میگیرد
امشب همه هرچه داشتند را پنهان کردهاند
من اما
نام و یاد تو را بر سر در خیمهام آویختهام
که با آنها نیز تنها بودهام
(طاهره عبرالحنان)
این شعر را آقای اردشیر رستمی برایم خواند، رد شاعر را پیدا نکردم،
شعر سینه به سینه از شمال عراق به کردهای ایرانی رسیدهبود…
طاهره!
چقدر حرف مانده در سینهی ما!
طاهره!
چرا ماهُ دادن به شبهای تار…
چرا ماهُ میدن به شبهای تار…
طاهره، خواهرم! شرق است این همه این جا میبینی!؟