صورت‌ها

رنج

صیقل داده بود

سرانگشتان تو را

چون تن درختی

که در گردنه‌های تند

می‌گیرد

دست کوه‌نوردانِ مردد را

.

دست کشیده بودی

از صورت‌ها

حضورها

و نمی‌توانست دیگر دستی

لمس کند

تو را

.

.

به یاد رضا براهنی، پنج فروردین ۱۴۰۱

نوشته‌های قدیم

«طرح» : لباس گرم بپوش

هوا سرد شده
انگشت‌ها یخ می‌زنند
باید دستکش پشمی پوشید
پارسال همین موقع دی آمد و هوا سرد شد
ناباورانه گفتی
هیچ وقت این همه سرد نبوده
امسال هم خواهی گفت
همین روزها بود
گفتی خسته‌ای
درباره‌ی شیرِ گاز و انواع خودکشی‌های مطمئن حرف زدی
شاید وقتی دارم انار دانه می‌کنم
باز این‌ها را بگویی
شبیه زمستانی
سرد و به‌وقت
شبیه خستگی
دیوانه‌کننده و همیشگی
شبیه خودکشی
اما نه مدلی مطمئن

.

.

.

(طرح)

۲۸ آذر ۱۳۸۷

شب

تلخکان دور تختت می‌رقصند
قلبت از مدار ماه خارج می‌شود
کوتاه می‌آیی
لختی لغزش
و قفسه‌ی سینه‌ات به تاریکی باز می‌شود
۱۳ آذر ۹۵

تیره و تیره‌تر

دردی درونت است
چای دم می‌کنی
قهوه را با دقت درست می‌کنی
درد
درون چای‌ها و قهوه‌هایت
رشد می‌کند
تیره و تیره‌تر
اما تو روشنی
اول بهمن نود و چهار

« یورکان »

آه یورکان یورکان
پسر زیبای ترک
ساعدهایت زیبا، چشم‌هایت زیبا
خدایت کجا مشغول است
که تو از همه چیز جلو زده‌ای
در آبی خوش‌رنگ آسمان
وقت اذان مغرب
در استانبول
سوم شهریور نود و چهار
استانبول

فراوانی

نورهای بسیاری می‌آیند و می‌روند
سایه ندارم
گاهی به نظرم می‌رسد
که لبخند هم زده‌ام
که لبخند هم زده‌ام
که لبخند هم زده‌ام
هفت مرداد نود و چهار
سنگ‌های قیمتی …

تلفن

یخچال خراب شده
همسایه آش آورده
برای میز آشپزخانه با پارچه‌ی پرده رومیزی دوخته
می‌گوید و می‌گوید و یادم می‌رود
چطور بوده است شکل غم
صدایش
شربت بهارنارنج شیراز است

بالا و پایین

در خیابان ولی‌عصر
گرما بیداد می‌کند
آن بالاها دو چنار
لیوان آب‌جوی‌شان را محکم به هم می‌زنند
کسی حواس‌ش به ریشه‌ها و یا
شاخه‌های بالای چنارها
نیست