miparastamat.gif
دستت را می‌گیرم
تمام تپش‌های تنم را سرریز می‌کنم
دستت را می‌گیرم
مردانگی‌ات را در تاریکی‌ها جشن می‌گیرم
دستت را می‌گیرم
خیانت‌های هزارگانه‌‌ی روحت را شماره می‌کنم
می‌گذارم در بند بند جانت تکثیر شوم
می‌بویمت
می‌یابمت
در فاصله‌ای که هیچ فلسفه یا فرشته‌ای پرنمی‌زند
در فاصله‌ای شکننده
تاج بر سر می‌گذارم
به میدان می‌فرستمت
اگر تاب آوری
یاغی نبودن را
ومرزهای مرا از تن خویش گذر دهی
زندگی خواهی کرد
می‌دزدمت از تاریخ
از نوشته‌های سرد و خشن
می‌بویمت
می‌یابمت
به پیشانی‌ام سوگند!
عکس از سایت:Scarlet

خانه تکانی

نوک می‌زند به پنجره
بیدار می‌شوم
صبحت به خیر شوالیه !
همه پنجره‌هایشان را پاک می‌کنند
آپارتمان‌ها شیشه‌ای می‌شوند
خانه‌ی کوچک تو به من تعظیم می‌کند
سرم را دربالش فشار می‌دهم
شانه‌هایت پنجره را تمام کرده
می‌تکانی ملحفه‌ات را
عطر تن توست
نوک می‌زند به پنجره

سطرهای پنهانی

این شهر سنگین است
شانه‌های مرا خط می‌اندازد
همیشه انگشتان من
خط‌‌کش خورده و کبودند
یک بلیط بگیر و مرا روانه کن
آن جا که برای آن لاک پشت و تالابش
شعر می‌گفتی
مردان موتور سوار
سر راه ترانه‌های من ویراژ می‌دهند
ببین تمام واژه‌ها در شعرهایم
مدام سرفه می‌کنند
انگار همواره در این بزرگراه‌ها
چراغ قرمز است و
زبان من سبز نمی‌شود

پسرک آلوچه فروش

طعم خوب قرمز
جای دندان‌های شیری من بر تنت
نوشتن اولین شعر با هم بر سفال شمعدانی‌ها:
” سارا انار دارد.”
و کشیدن قلبی کج
پشت دیوار بلند دبستان
گلی کردن لب‌هایم با تو
پس از تو
چه مدادهای سیاهی که حرف‌های سخت زدند
داد زدند
هیچ مدادی
مرا مثل تو شعر نکرد
ماهی نشان ِ نوچ ِ عزیزترینم

پرواز

گذرنامه‌ام را روی میز می‌گذارم
پی اثر انگشت تو
تمام مرزها را بسته‌اند
زنی با شال کشمیر در عکس می‌خندد
هواپیما بلند شده‌است
روسری‌ام را باز می‌کنم
اثر انگشت تو
از شانه‌ها‌یم سرریز می‌شود

شعر هر شب من

needle-_-thread.gif
دیر است
دو سه شعر باید رفو کنم،
برای یک مجله‌ی ادبی
حرف‌هایی است
باید درز بگیرم
برای سر مقاله‌ی یک روزنامه
و چند حرف حساب
که به زحمت انگشتانه باید
به سرشانه‌های یک سردار
وصله کنم
زخم سرانگشتانم دهان باز کرده
شعر تو باشد برای فردا
مبادا لک خون بماند رویش
و هر چه بگویم به تنت زار باشد
فردا بیدار خواهم ماند
فردا شعر تو را
بهترین شعر را
خواهم گفت

انعکاس

دنیا پر از آینه است
نگو حواست نیست
نگو خودت را نگاه می‌کنی،
یا موهای سفیدت مثلاً را می‌شماری!
نه اشکی، نه لبخندی
نه پیر می‌شوم، نه جوان‌تر
می‌بینی؟
آنجا ایستاده‌ام
و تو…
گریه نکن!
این تنها آینه است
شانه‌های من حالا خیلی دورند
خیلی تنهاتر
قوی شده‌اند
بی‌رحم اما نه
شاید چون
دنیا پر از آینه است