رقیب

fidéle138502.jpg
با خیالت می‌‌خوابیدم
با خیالت بیدار می‌شدم
سینما می‌رفتیم
سفر می‌رفتیم
آب‌تنی می‌کردیم
بستنی می‌خوردیم
تمام این روزها و شب‌ها
اعتراف می‌کنم
من به تو خیانت می‌کردم
تمام این سال‌ها که رفتی
حتی به تو می‌خندیدم
با خیالت
خوش بودم
زندگی می‌کردم

آخرین هدیه

در راه
تنها به پتویم فکر می‌کردم
سردم بود
ملافه‌اش چهارخانه‌ی آبی- سفید است
مامان دوخته
فکر کردم برای اینکه مست کنم
یک لیوان شیرِ داغ هم بنوشم
بعد پتو را
بپیچم دورم
شب
مامان بیدار می‌شود
مرا شیر می‌دهد
به سینه‌اش گلوبند فیروزه‌ی نیشابور آویخته
برای تولدت
پتویم را پست می‌کنم
و دیگر
به دنیا می‌سپارمت

خوشبختی

خوشبختی
دوست ناباب من بود
معده‌ام هضمش نمی‌کرد
آن قدر بالا آوردمش
که میانه‌مان خراب شد
اکنون
مدت‌هاست
با رنج می‌پرم
یک لحظه با او بودن لا یتناهی‌ی بی‌منتهاست
مست خواب هم باشم
خودم را به زحمت بیدار نگه می‌دارم
تا کنارش بنشینم
چشم در چشمش
او حرف‌هایی می‌زند که هیچ کجا پیدا نمی‌شود

ساق گلی*

پابرهنه راه نروید
اتفاق افتاده است
من هم بیرون بودم
گویا فرصت نکرده
از اشیا خانه قربانی بگیرد
خون اگر بریزد
گریبان‌گیر من است
جان عزیزانتان
پابرهنه راه نروید
این خانه شیشه خرده دارد
.
.
.
* مهتاب
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب،
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نیما یوشیج، ۱۳۲۷

آن نگارین ِ چربدست استاد*

زنی که تنهاست
زیبا هم اگر باشد
خاطر جمع!
تنها
تکیه می‌دهد
به دیوار ِ زمان
و
آواز می‌خواند
* داستانی نه تازه
…همچنین در گشاد و شمع افروخت
آن نگارین ِ چربدست استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغ نهاد بر دم آب
هرچه از ما به یک عتاب ببرد
داستانی نه تازه کرد آری
آن ز یغمای ما به ره شادان،
رفت و دیگر نه بر قفاش نگاه
از خرابی‌ی ماش آبادان
دل از ما ولی خراب ببرد!
نیما، فروردین ۱۳۲۵

تنهایی

Lasolitude850321.jpg
تنها برکه‌ای که در آن برهنه می‌شوم
تنهایی است
آن جا تن می‌شویم
آوازهایی می‌خوانم که واژه‌هاشان را نمی‌دانم
تنهایی
و آن گوزن نا‌آرام
با شاخ‌های پیچ‌خورده
که آهسته آهسته در غروب راه می‌افتد
سر بالا می‌گیرد
شامه‌ی قوی‌اش مسیری بر می‌گزیند
شاخ‌هایش
شاخه‌های خشک و باکره‌ی بیشه را کنار می‌زند
تنهایی
و بیدار کردن انعکاس آب در چشمان درشت و گیاه‌خوار گوزن
شاید جنگل‌ها جنگل دور
قرن‌ها قرن فاصله
تنهایی
و خواندن آواز
آوازی که
گوزنی وحشی
با شاخ‌های پیچ‌خورده را
در بیشه‌ای دور
بی‌خواب کرده
*
.
.
.
همراه این ترانه :
PROSPERO’S SPEECH
Music by Loreena McKennitt. Words by William Shakespeare

زنگ ِ تلفن

Poone.jpg
آزاده صبح بیدارم کرد
هوس کرده بود برویم سفر
گفت:
” دیر نکنی سارا
اسباب بازی هم بیاور”
می‌دوم سمت کمد
مداد رنگی و کاغذ و سطل شن بازی
خوراکی هم
گیلاس و گوجه سبز
کیف دسته‌دار پارچه‌ای
که مادر اسمم را رویش دوخته
جا ندارد دیگر
پونه چی؟
ولش کن
حتمن آزاده عروسکش را می‌آورد
چیزی یادم نرود
آهان
مدادها را نگاه کنم
همه‌ی رنگ‌ها نوکشان تیز است
چوب جادو چی؟
خوب
می‌گردیم با آزاده در باغ
حتمن چوب هست
سرش ستاره می‌زنیم
خودمان اصلن جادوش می‌کنیم
دوربین را هم می‌اندازم گردنم
عکس یادگاری بگیریم
با دست‌ها و پاهای درازمان
بیست و یک خرداد هشتاد و پنج

سکانس عاشقانه

لوکیشن: ایستگاه اتوبوس
زن، موهای کوتاه
جین پوشیده با تی‌شرتی سفید
کتانی کرم به پا
مرد،
شلوار مشکی
پیراهن بدون کروات
با یک جفت صندل
همه چیزعادی است
به جز
نگاه فیلم‌بردار
* شعر “فردا” به زبان کردی
این مهربانی و لطف خانم لیلا است.