MÖBIUS SHIP

TimHawkinson1.jpg
Artist: Tim Hawkinson
این کشتی
جایی نمی‌رود
حس رفتن دارد
کندنِ مدام
همین طور که هست, نیست
یک خداحافظیِ دوار و بی‌بنیان
در کندنِ آب از آب
آب از آب تکان نمی‌خورد
سارا محمدی اردهالی
هفتم خرداد نود

غلت می‌زنم

دراز به دراز
من و آفتاب
دمر خوابیده‌ایم
کنار آب
باد می‌دود
میان زردآلوها, گیلاس‌ها
– جناب شانه‌ به سر
چطور ممکن است برگردم تهران
– سوار بشقاب پرنده‌ می‌شوی
بالای اتوبان همت لباس فضایی‌ات را درمی‌آوری
بعد
همه چیز دود می‌شود
چقدر اجاره خانه می‌دهی
چقدر پول درمی‌آوری
چرا موبایلت خاموش است
چرا دوشنبه نیامدی
باید
خودم را جیرجیرکی جا بزنم
که تنها برای تعمیر تارش
آمده شهر
اول خرداد ۱۳۹۰، خوروین
سارا محمدی اردهالی

عصر معمولی

بقیه پول را
از راننده تاکسی گرفتم
کف دستش میخ کوبیده شده بود
سکه‌های خونی را
ته جیبم ریختم
مردم از سر کار برمی‌گشتند
کف خیابان خونی
دکه‌های روزنامه فروشی خونی
سر چهارراه
رهگذری خواهش کرد
صلیبش را بردوشش جا‌به‌جا کنم
۲۶ اردی بهشت ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی

نفس عمیق

در چشم‌های تو
مردانی بی‌توجه
تابوتی را
در شبی مه گرفته
از تپه‌ای بالا می‌برند
تنی که به چپ و راست می‌غلتد
در چشم‌های تو
گورکنانی که
مزدشان را قبلن گرفته‌اند
پنهانی گوری عمیق می‌کنند
در چشم‌های تو
رهگذران
بر سینه‌ی زنی ناشناس سکه می‌اندازند
چشم‌هایت را ببند
می‌خواهم به سمت خودم
بازگردم
۱۵ بهمن ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی

اذان نیمه شب

نه به دنیا می‌آیم
نه از دنیا می‌روم
سوت می‌کشد در سرم یک الله
به اکبر نمی‌رسد
می‌خواستم چهار نعل از روی شب بپرم
اسبی پهلو گرفته‌ام به افق تهران
می‌بینی که
پایم شکسته
به پیشانی سفیدم
شلیک کن
سارا محمدی اردهالی
۱۴ فروردین ۱۳۹۰

کار تمام وقت

هیچ مردی نمی‌خواهد
عاشق زنی شود
که در سیرک کار می‌کند
از آن زن‌ها که باید روی طناب راه بروند
عاشق زنی شود
که هر لحظه ممکن است سقوط کند
و اگر سقوط نکند
هزار‌ها نفر برایش
کف می‌زنند
۲۳ اسفند ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی