شُدّو یَدیْ

ای پاسبان
بر در نشین
در مجلس ما ره مده
جز عاشقی آتش‌دلی کاید از او بوی جگر
گر دست خواهی پا دهد
ور پای خواهی سر نهد
ور بیل خواهی عاریت، بر جای بیل آرد تبر
اندر تن من گر رگی هشیار یابی بردَرَش
ز اندازه بیرون خورده‌ام
کاندازه را گم کرده‌ام
شُدّو یدی شُدّوا فَمی هذا حفاظُ ذی السَّکَر
× شُدّو یدی : دستم را ببندید و دهانم را ببندید، این است حفاظ این شراب

دیدگاه ها . «شُدّو یَدیْ»

  1. اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبیست
    زبان خموش ولیکن دهان پراز عربی است
    سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
    که کام بخشی اورا بهانه بی سببیست

  2. سلام
    بازم خسته اومدم
    یه کلبه ی گرم وسط یه جنگل آدم سرد
    سپاس خدای را عز و جل…
    دلم خیلی از دست آدما گرفته غریبه
    غریبه؟
    جالبه که غریبه این روزا محرم تره تا آشناهای ناجوانمردانه سرد
    خسته ام عزیز
    امسال حتی پاییز را هم ننوشیدم
    پاییز!!!
    چقدر خسته ام…

  3. حقیقتا با شعر ها و کتابتون زندگی کردم . همی ها بود که مرا بزرگ کرد
    منت می نهید کلبه ما را نور بریزید
    ………….
    زیبا می‌نویسید:
    نه عصایم اژدهاست
    و نه دستم ماه
    هیچ رودی هم دهان نگشوده است
    پیش پاهام
    خوش آمدید
    سپاس گزارم از این مهربانی
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.