امپراطوری خاک

دارم از یاد می‌برم
دست خط تنم را
نستعلیق شانه‌ها و منحنی خنده‌هایم را
باید برهنه شوم
بروم زیر آفتاب
پیش باد
رفته بودم سفر
مدیترانه به من خندید
گفت
چرا از آب می‌ترسی؟
امپراطوری ایران شکست خورده
قرارمان تابستان
بیا با ملاحان پیر فینیقیه
برویم دریا‌نوردی

Adult cold

برف می‌بارد
چرا لباس‌ها را پهن کرده‌ام؟
چرا برف را ندیدم؟
امروز تعطیل بوده انگار
بوی غذا می‌آید
غذای خوش بوی روز تعطیل همسایه ها
مبل مرا بغل کرده
خیلی وقت است
نمی‌دانم از کی
تلفن زنگ زد چند بار
نتوانستم بلند شوم
سرما خورده ام آیا ؟
نمی‌دانم
فردا باز سردم خواهد شد
لباس ها خشک نمی شوند
می دانم