” در ایستگاه “

مثل دخترانی که قرار دارند
ایستاده‌ام
جوانی با همراهش ویسکی سفارش می‌دهد
مثل دخترانی که هدف دارند
ایستاده‌ام
زنی فحش می‌دهد به بقال پیر
” بی‌شرف‌ها دروغ خوب بلدند ”
میوه گران شده
مثل دخترانی که مغز دارند
ایستاده‌ام
اتوبوس پر می‌شود می‌رود
مثل دخترانی که لال‌اند
ایستاده‌ام
پسری از نیمکت ساعت را می‌پرسد
می‌رود
خیابان حناق گرفته
من چه شکلی بوده‌ام؟
به چه زبانی
با چه لباسی
با چه ایده‌هایی
هر شکلی راه می‌روم
مسخره‌ام
و مردم
دیگرانِ من نیستند
اول اردی‌بهشت نود و دو
سارا محمدی اردهالی

دیدگاه ها . «” در ایستگاه “»

  1. در سکوت، پیگیر شعرای شما هستم.تچربه کردن ها و فراز و فرود کیفی شعرا رو دوست دارم.از دور کنارت هستم و به اندازه ی سطرای شعرت، در حیات ِ ذهنیم حضور و امتداد داری. شما رو، پاگرد رو با تفاوت هاو با سادگی هاتون دوست دارم
    ………………
    خیلی مهربانی خیلی ممنونم از این لطف شما
    و نزدیکی و محسوس
    سپاس
    سارا

  2. بی نظیر بود.
    واقعا گاهی وقتا باید لال یا بی مغز بود که بشه این زندگی رو گذروند، البته زندگیم که نه !
    .
    .
    .
    آخه ما که زندگی نمیکنیم فقط زنده ایم !!!
    ………….
    سپاس
    خوب باشید
    سارا

  3. اطراف ما هم.
    ولی من یادمه اون اولا یک بار داشتم از دانشگا برمیگشتم، به هوای اینکه شما از میدون هفت تیر رد بشید یک وقت، رفتم یه دسته گل نرگس خریدم، خیلی مصمم برگشتم وایستادم تووی صف تاکسی، تغریبن شکل باقی مجسمه ها… فقط نمی خواستم شعر بدی باشم.
    این قبول نیست؟ (حسّن قبول به نظر نمیاد. چه بد. حس همه چیز مسموم شده. اتفاقی امروز داشتم در انتظار گودو می خووندم به قول آقای بکت هیچ ارتباطی وجود نداره چون هیچ ابزار ارتباطی نیست. خب شاید ارتباط مستقیم نباشه ولی یک ربطی بهش داره به هر حال من که خودم این شکلی نیستم در حالت عادی) در هر صورت شما عزیزترین شاعرید برای من :)
    …………………..
    برایت نوشتم مریم جان
    سارا

  4. درود بر شما بانو .
    ازکلات زنده ای استفاده کردید که به شعر شما جان داده اند.
    درمتن
    “پسری از نیمکت ساعت را می‌پرسد” !
    آنگونه که باید نتوانستم احساس شمارا ازآن برای خود تحلیل کنم.اگرممکن است تفسیری ازآن برای بنده داشته باشید.
    ” سپاس”
    ” بامهر -رسا ”
    ………………..
    نمی‌دانم چه پاسخی بدهم
    از این که شعرم را خواندید ممنونم
    سارا

  5. سارا جان… نمی دونم تووی ارسال مشکلی پیش آمده یا شما نظرم رو تایید نکردید.. امیدوارم یک وقت ناخواسته جسارت نکرده باشم..:(
    …………..
    مریم جان
    در ارسال مشکلی پیش نیامده
    وقتی یک چیزی خیلی ارزش دارد دل و دستم می‌لرزد که چه کنم
    یادداشت تو را بارها خواندم و خواندم و کم آوردم
    هی فکر کردم لابد چیزی خوب می‌توانم برایش بنویسم
    نتوانستم
    تنها بگویمت که دیگر همیشه در میدان هفت تیر آشفته خواهم بود
    سپاس و مهر
    سارا

  6. آخ سارا جان… چه قدر ماجرا پیش امده.. امان نمی ده اون میدون….
    منوببخشید. فکر کنم مثل بچه ها غرغر کردم باز… اگر این طور می خواستید کاش نمی ذاشتیدش نظرمو هنوزم… موضوع اینه که من نمی دونم به چه زبانی باید بنویسم.. نمی تونم ادبی بنویسم. به زبان خودمم که می نویسم همش می ترسم بی احترامی بشه یه وقت.. مرسی که یه وقتایی به لبهای شکلاتی تعبیر می کنید نوشتن منو…
    (ببخشید اینجا رو به چت روم تبدیل میکنم.. قول می دم اگر نظرمو تایید نکنید گریه زاری راه نندازم.)
    ……………..
    مریم جان
    هیچ ماجرایی نیست
    تنها خیلی خوب برایم نوشته بودی و شادی بزرگی به من دادی
    نگو که پشیمانی :)
    خوب و خوش باشی
    ماهی
    سپاس
    سارا

  7. سارا جان، -با شناختی که ازت دارم- می‌دونم حتماً قصد ِ خاصی داری. ولی این بخش که «مثل دخترانی که مغز دارند»، رو نفهمیدم چرا گذاشتی. به‌نظرم اینطور منتقل می‌شه که یعنی دختران کلاً مغز ندارن و اینجا به اون بخشی شبیهی که مغز دارند…
    …………….
    من می‌خواهد مثل آن‌ها باشد که مغز دارند
    یعنی دارند
    با توجه به کل کار این برداشت شما منتقل نمی‌شود
    سپاس‌گزارم
    سارا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *