نوک بزنید
این همه کاه را از سر من بیرون بکشید
مترسکی هستم
از خودم ترسیدهام
۲۴ بهمن ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
دیدگاه ها . «” تن درد “»
دیدگاهها بسته شدهاند.
نوک بزنید
این همه کاه را از سر من بیرون بکشید
مترسکی هستم
از خودم ترسیدهام
۲۴ بهمن ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
دیدگاهها بسته شدهاند.
من از آن دسته از نوشته های شما بسیار بسیار لذت می برم که ۲ عنصر را فراوان دارد :
۱- موجز گویی (در عین محتوا)
۲- تصویر سازی بی نظیر
یعنی من در شاعر ترین وضعیت ، سالهای نوری فاصله دارم برای خلق چیزی نظیر آنکه بالاست .
درود فراوان
……………………..
سال های نوری مهربانید
نگاه شما به من کمک می کند
سپاس گزارم
سارا
آه . . .
افسوس که کلاغها نیز از من ترسیدهاند
من ماندهام و این ترس و حیرت مدام :(
آدم ساده ای هستم
شعر که می خوانم، باورش می کنم .
این را اگر باور کنم
می ترسم
:(
کاش کلاغی بودم که به جای نوک ، لب داشت.
……………………….
غمگینی
غریبی
ساده اند
سپاس
سارا
زیبا…
.
بسیار زیبا..
به به…
Ba to be bathe ayneha khaham raft
………………………..
. . .
سارا
و درد می کشند همه وازگان
در این تسلیم آگاهانه
بانو جان!
…………………………..
درد می کشند
درد می کشیم
سپاس
سارا
کلمات تو زیرکند
و این تنها یکی از بی شمار دلیلی ست که پاگرد را دوست دارم…
………………………………….
مثل دوست های قدیمی برایم می نویسی
و من خوش بختم
سپاس سارا
جوانی کودکان کوچه باش
آخرین بازمانده ی مرد . . .
به روزم و منتظرتان
……………………..
سپاس
سارا
آه
تنها
آه سارا
………………………..
….
سارا
سلام خانم محمدی
من یک وبلاگ جهت جمع آوری اشعار فارسی ایجاد کرده ام. می خواستم بپرسم می تونم اشعار شما رو اونجا منتشر کنم؟
سرفراز باشید
……………………………….
سلام
خوش حالم که خبرم کردید
و نیز می توانید از پاگرد شعری انتخاب کنید
سپاس گزارم
سارا
آه …
دمی بگذارید
کاه هایم را خود بیرون خواهم ریخت
باور کنید
ولی خوشحالم از پیدا کردن اینجا :)
……………………….
خوش حالم
خوش آمدید
سارا
سلام کوتاه بسیار نابی را خواندم اعجاز درکلمه رادرکارهای شما می توان دید
شادباشید چگینی
…………………………….
سپاس گزارم
و شاد
سارا
زیباست عزیز.
………………….
:)
سارا
همه عمر عاشق پرنده ای بودم که تنها سهمش از من گرسنگی بود…-مترسک
…………………………….
:)
سارا
دیروز هیچکس_هیچکس نبود
گریه بود اما
“تک جورابم پاره بود که برم امامزاده بشینم گریه کنم”
“می”گریه ش گرفت.
سارای سلام.
………………
سلام مبم
:)
سارای
روزی که این شعر رو دیدم یا بهتر بگم روزی که این تصویر جاری زیبای رعب انگیز رو خوندم ، خواستم یه یادداشت بذارم اما ترسیدم
ترسیدم نکنه همین چند کلمه ای که من در مورد این تابلو_شعر گویا بنویسم، بکارت روح این کلمه_تصویرها رو خدشه دار کنه.
سارای این اعجاز و این تصویر سازی و این تازگیه بیان، روح تازه ای به کلمات ِ همیشگی داده.
درود سارای که جان تازه ای بخشیده ای به کلمات همیشه ی فارسی توی شعرهات.
…………………….
:)
مهربان
شما دل گرم می کنید مرا
بسیار سپاس گزارم
سارا
عاشق همیشه مترسک است
من از کودکی مترسک بودهام
…
عیده بابا خوشحال باش… :)
سلام خانوم سارا. امروز یک دوستی به من از کامنتی که برای شعر شما (پست: کنار من / شنبه/ ۲ مهر ۱۳۹۰) گذاشتم حرف زد. بعد دستمو گرفت آوردم اینجا. نشونم داد چی نوشتم. خب دوستم دستمو گرفت آورد اینجا و کامنتی که من ننوشتمو نشونم داد. گفتم شما هم بدونید.
عزیز باشی
……………………
عیب ندارد
من نمی دانم
شاد باشید
سارا
شعرهایتان طوری نفس می کشند که کسی تا به حال زندگیشان نکرده است …
پاینده باشید و ( گل )
…………………
زیبا و شاد است این امیدواری
سپاس شاد باشید
سارا
نوک بزنید نه به همه ی انها بلکه به انها که غمگین ترند درود سارا جان اشعار شما سادگی ای دارد که در دنیای امروز یافت نمی شود وسادگی برابر است با زیبایی امیدوارم همیشه شاد باشید
……………….
از شما سپاس گزارم
امیدوارم
و
سپاس
سارا
“تن درد” در جفت کوتیشن
وطن درد کجا؟
سلام سارا ی عزیز.
………………………
سلام سلام
سارا
درود
دعوتید عزیز
………………..
سپاس
:)
سارا
چقدر دوست می دارم ات …
لیون:هی مکس،تو قصه ی مترسک رو شنیدی؟
مکس:نه
لیون:تو فکر می کنی کلاغ ها از مترسک می ترسن؟
مکس:آره،فکر کنم می ترسن.چطور مگه؟
لیون:نه،کلاغ ها نمی ترسن،مطمئن باش
مکس:خدا لعنتت کنه لیون،کلاغ ها می ترسن
لیون:نه کلاغ ها می خندن
مکس:مزخرف میگی
لیون:نه،کلاغ ها می خندن.نگاه کن،مزرعه داره،یه مترسک رو اون وسط میزاره،خب.
یه مترسک با یه کلاه بامزه و صورت مسخره.کلاغ ها اون بالا پرواز می کنن و اونو
می بینن و بهش می خندن،مترسک اونا رو می خندونه.
مکس:مرده شورت رو ببرن،یعنی کلاغ ها می خندن؟
لیون:آره اونا از خنده روده بُر میشن.بعد میگن که خب اون مزرعه داره اون پایین آدم
خوب نازنینیه،اون ما رو خندوند،پس ما اذیتش نمی کنیم.«مترسک-۱۹۷۳»
Sara, Sara?
سلام
آشنایی با شما جای بسی افتخار دارد
در این اولین گام سلام ترجیح میدهم فقط بخوانم و شما را دعوت کنم
یا حق
To emailat ham sar my zany.
✿
ما را به بهارانه ی چند کلامی ساده میهمانمان کن در پاگرد خانوم سارای نازنین.
با درود به ساحت تان:
به روزم و منتظر نظرات تخصصی شما
با آهی که کوتاه نمی آید انگار
با سپاس
سلام
شاید اگر بیشتر روی ساختار کار می کردید مفهومی که مد نظر داشتید تا این حد در حقش ظلم نمی شد
در کل با اینکه از ساختار ضعیفش رد شدم حرف بزرگی رو ندیدم توش چون بسیار متعالی تر از این حرف ها زده شده و بسیار لذت بخش تر
شاد باشید
تا بعد
ازدست و ترس این کلاغ ها آنقدر این دل را نشستم که شوره زده.آری عجیب دلشوره دارم.کلاغها بی رحمند.قلب ها میفهمند.احساس میمیرد.
سلام
امدم بگویمت از حس خوب شاعرانگی خوبی برخوردار هستید که در شعرتان میسکالی
زیبایی دیگر دیدم
========
برای
دستهای
بارانی ات
اماده ام
…………..
یارا محمدی اردهالب
م شاعر گمنام
ممنون
………….
سپاس
مهربانید
سارا
بعد از سلام…
پس نخوتی دو سه ساله دو باره به شعر برگشتم یعنی به قلم آوردم. اما هنوز شعر خوب رو میفهمم.
دوستی “برای سنگ ها”رو داد وگفت:بیا این تو رو به فضاهای جدیدی میبره، و از اونجا که من “دستم به تلفن میرسید تمام شیرینی هاش رو سر کشیدم “اما یک چیز برام سوال شد :
اینکه شما شعر میگید که دیده بشید!. ویا ” از ازدحام مردم بیخواب در ایستگاهای متروک زندگی بیزارید چون صدای دل پیچه یاونها خواب شما رو آشفته میکنه.
شاید “دست” هاتون هنوز مجوز کار نگرفتند که بدانید پینه ی دست یعنی چه
اصلا بهتر بود چرخ خیاطی مادر بزرگت بغض میترکاند تا هیچ روغنی شما رو به کار نگیرد.
شاید اینگونه آرشه ی چشمانت کمی بالا تر چانه را هم ببیند
شما واقعا خوب شعر میگویی خوب میبینی
اما فقط از چیزهایی که تو را آرام میکند
………………………….
راستش چندان متوجه نمی شوم چه می خواهید بگویید
امیدوارم خیر باشد
سارا
کاش مترسکی بودم و غصه ها کاهی
بسیار زیبا مینویسید
از خوندن مطالبتون واقعا لذت بردم
…………………….
خوش حالم
آه
سارا