قرار عاشقانه

Lavie.jpg
عکس: آرش عاشوری‌نیا
تقاطع میرداماد ـ ولی عصر
کنار شیر آتش‌نشانی
زود رسیدم
سر قرار
به شیر چهار‌‌شانه و جدی نگاه کردم
ـ چند وقت است منتظری ؟
ـ ده سال
ترجیج می‌دهم
منتظر بمانم
جایی آتش نگیرد
به قرار ما
پنج دقیقه مانده
بروم یا بمانم ؟
۷ دی ۸۷

دیدگاه ها . «قرار عاشقانه»

  1. من وبلاگ یا وب سایت یا هرچی که مربوط به این موضوع ها باشه ندارم و شاید تو این قسمت نباید نظر میدادم ولی نسبت به شعرهای شما احترام قائلم و یک پیشنهاد اینکه بیشتر به کتاب های دینی بپردازید به درد این جور شعر گفتن میخوره بای

  2. بروی یا بمانی!؟
    هنوز پنج دقیقه به قرار مانده!؟
    کاش ماندن را
    از همان شیر چهارشانه و جدی
    می آموختیم
    هر چند که عهد شکن بودیم
    و یا شاید پایمان پیچ خورده بود
    از شوق گرمی ناز نگاهی
    بر سر قراری

  3. به علف های چراغ قرمز
    آب یاری شود یا نه
    روی کول شهر
    چار زانو بنشینم
    یا پاگرد هر خانه را
    خانه تکانی کنم
    شانه های شهر
    زمزمه کند تا سحر
    «بودن یا نبودن …»
    ترجیح می دهم صدای آه
    در گوش چار راه
    نپیچد
    علف خشکی نسوزد
    پاگردی آتش نگیرد
    چراغی قرمز نشود
    شانه های شهر
    خیس نشود
    گفتی ساعت چند؟ …

  4. درود
    این دو تا فریاد که نوشتن بهره ماندنت بود
    من که نبودم
    این جهت اطلاع
    متوجه نشدم منظور نویسنده اینه که این عکس بهره ماندن بود و یا کسی بر سر قرار مانده بود
    خلاصه
    اول این که من زیاد در جریان نیستم اینجا چه خبره ،از درد گرفتاری خودم گاهی میام یه چیزی می گم امیدوارم صاحب خانه ناراحت نشود که اگر می شود بگوید بروم و دیگر نیایم
    دوم
    مانده بر قرار
    به شوق نگاه یار
    به خاطر نوازش دستی
    ز سردی این دیار
    به شوق عشقی پاک.
    چه آمده باشد
    و یا نیامده باشد
    به هر دلیل بیان.
    به حرمت انسان
    قسم به عهد و قرار
    در این زمانه تار
    که هیچ کس دیگر
    به عهد، بندی نیست
    به راه عشق و صفا
    دگر رونده ن ایست
    تو یک برنده پاکی
    پرنده ای عاشق
    نشسته به شاخ قرار.

  5. پس تمام شده بودند پله ها
    و تو این همه وقت صبور و رازدار!
    مهم نیست؛
    ندیده بودی
    چشمهایی را که تمام این سال ها
    زل زده بودند به نبرد نابرابر ساق های خسته و
    درد زاینده ای
    که پله اش می خواندی
    تمام شد جنگ
    مهم این است
    دیگر آسوده شدند قلبهایی که پرسه
    می زدند این حوالی
    و آرام گرفتند نگاه های بی قرار
    هرچند جز تو هیچ کس نمی داند
    آمار غیر رسمی صدمات به جا مانده را.

  6. ونک…. ونک است !
    یعنی معنی دیگری ندارد .
    یعنی نباید داشته باشد .
    یعنی حتی پیاده روهای ممتد شلوغش هم حق ندارند صدای قدم هامان را به یاد بیاورند.
    یا یاد آوری شان کنند مدام
    من و ونک تصمیم گرفته ایم فراموشش کنیم .
    فقط نمی دانم چرا نمی شود
    یک ماشین گرفت و از میدان پر ازدحام خاطراتش دور شد
    هرچه تلاش می کنم
    باز پشت چراغ همیشه روشن چشم هایش
    می مانم
    می مانم
    می مانم
    پشت ترافیک یک عالم سئوال
    که چرا آمد و…
    یا چرا رفت و…
    چرا من…
    چرا او…
    چرا خدا …

    باید او را فراموش کنم
    ونک را هم !

  7. سر میرداماد دم اسکان ایستاده‌ام، با ساعتِ صفحه بزرگ امپوریو آرمانی و نیم‌ پالتو مشکی ماسیمو دوتی برای خودم یک پا دن ویتو شده‌ام. لیوان قهوه‌ام را مزه مزه می‌کنم، تلخی‌اش خوشمزه است. برای روزهای سرد امروز یک روز سرد است. ماشین‌ها شیشه‌هایشان را بالا دادند. هر دختری رد می‌شود یک ‌نگاهی می‌اندازد به این پسر خسته ایستاده سر میرداماد.
    …………….
    سلامت باشید
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.