از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
هر چند کآزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما راینا حبا بلا ملامه
حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین
حتی یذوق منه کاسا من الکرامه
با این غزل بیدار میشوم و تمام روز در سرم است.
ناخودآگاه چه شکلیست؟
از کجا میآید یک غزل؟
زندگی کردن در یک زبان و یا چند زبان. زبان چیز غریبیست، شاید لذتبخشترین.
دسته: شاعران
یادداشت تشکر
به آنهایی که عاشقشان نیستم
خیلی مدیونم.
احساس آسودگی خاطر میکنم
وقتی میبینم کسِ دیگری به آنها بیشتر نیاز دارد.
شادم از این که
خوابشان را پریشان نمیکنم.
آرامشی که با آنها احساس میکنم،
آزادی که با آنها دارم،
عشق، نه میتواند بدهد،
نه بگیرد.
برای آمدنشان به انتظار نمینشینم،
پای پنجره، جلوی در.
مثل یک ساعت آفتابی صبورم.
میفهمم
آن چه را عشق نمیتواند درک کند،
و میبخشایم
به طوری که عشق ، هرگز نمیتواند.
از دیدار، تا نامه
فقط چند روز یا هفته است،
نه یک ابدیت.
مسافرت با آنها همیشه راحت است،
کنسرتها شنیده میشوند،
کلیساها دیده میشوند،
مناظر به چشم میآیند.
و وقتی هفت کوه و دریا
بینمان قرار میگیرند،
کوهها و دریاهایی هستند
که در هر نقشهای پیدا میشوند.
از آنها متشکرم
که در سه بعد زندگی میکنم،
در فضایی غیرشاعرانه و غیراحساسی،
با افقی که تغییر میکند و واقعی است.
آنها خودشان هم نمیدانند
که چه کارهایی میتوانند انجام دهند.
عشق دربارهی این موضوع خواهد گفت:
« من مدیونشان نیستم.»
ویسواوا شیمبورسکا، ترجمهی ملیحه بهارلو
نمایشگاه نقاشی فریما فولادی
گالری شیرین: تهران، ولنجک،خیابان هجدهم،شماره ۹.
افتتاحیه: آدینه ۲۴ شهریور ۱۳۹۱ساعت ۴ تا ۸ عصر
نمایشگاه تا ۵ مهر ۱۳۹۱ از ساعت ۱۱ صبح تا ۸ بعد از ظهر ادامه خواهد داشت.
مجموعهی خروسها
کنترل
باید همه پیاده شویم,
چمدانها را با کلید باز کنیم
و نشان بدهیم که در آنها چه اتفاقی میافتد:
گره حوله را باز کنیم
ثابت کنیم که کفش کفش است,
سه جوراب پای چپ, دو تا راست.
کتابی بدون تقدیم نامه شک برانگیز است.
چرا گلدوزی حولهها
آنقدر نامرتب است؟
دندانههای شانه را به صدا در میآورند: صدایش ضبط میشود.
مسواک باید به زبان بیاورد,
آنچه را که زبانمان مسکوت میگذارد.
با وجود این شانس آوردیم: قلب
بین پیرهنها جا گرفته بود
و بوی بیخطر صابون میداد.
(هیچ کس هم متوجه نشد, که ما
توتون را در کاغذهای نازک میپیچیم,
که توتون, به صورت سیگار پیچیده شده,
دارد – به صورت دود- پناهگاهش را لو میدهد.)
گونترگراس, ترجمه: محمود حسینیزاد, بخارا شماره ۴۸
۴- مرگ در آب
فلباس فنیقی, دو هفته پس از مرگش
فریاد مرغان دریایی و امواج ژرف دریا
و سود و زیان را از یاد برد.
جریان آبی در قعر دریا
استخوانهایش را به نجوا پاک کرد. در آن حال که بالا و پایین میرفت
مراحل سالخوردگی و جوانیاش را پیمود
و به گرداب رسید.
یهود و نایهود,
ای آن که چرخ را میگردانی و به سوی باد مینگری,
به فلباس بیندیش که روزی چون تو رشید و زیبا بود.
سرزمین هرز, تی.اس.الیوت, بهمن شعلهور
* Phlebas
* اشاره به این گفتهی “سن پاول” : محنت بر روح هر آن کس که بد میکند. نخست یهود و نیز نایهود (مسیحی) اما افتخار, شرف و آرامش بر هر آن کس که نیکی میکند, نخست یهود و نیز نایهود.
خاطرات
www.FarimaFooladi.com
هواداری
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ
در هواداری
همسایه دور
درخت افرایی دیشب
آمد چیزی بگوید
نتوانست.
اکتاویو پاز
برگردان : احمد پوری
تغذیه در تاریکی
.
.
.
آب لبریز میشود
شراب لبریز میشود
آتش لبریز می شود
به ژرفای وجود و عمق ِ تن نفوذ میکند
سنگ از خواب برمیخیزد
و میزاید آقتابی را
که در زهدان ِ خود پرورده
مانندهی قرص نانی که از تنور برآید
فرزند ِ سنگ ِ داغ ِ سفید
کودکی که از آن هیج کس نیست
.
.
.
اکناویو پاز ۱۹۶۱ ، برگردان اقبال معتضدی
هزار و یک گرهی رودخانه
.
.
.
مسافر از اتوبوس
پیاده شد
چه آسمان تمیزی
و امتداد خیابان غربت او را برد
.
.
.
سهراب سپهری، بابل بهار ۱۳۴۵