چرا ساعت روی شب مانده؟

باران!
کجایی!
_نگفته بودم اسم دخترم را؟_
باران!
مادر!
وقت شیرت شده
_بی‌تابم_
باران،
جان دل!
روی تختش نیست
عجب!
_اسباب‌بازی‌هایش را جمع کرده_
باران!
باران!
روی آینه یادداشتی است:
می‌روم دانشکده
دیر بر می‌گردم مادر
جان باران آرام باش!
جان باران زود بخواب!

باید فکر زمین هم بود

roses_marc_chagall.jpg
*
درست که دردناک می‌شود شانه‌هایم
و تنم می‌خواهد
پرتش کنم از بالکن به خواب باغچه
اما مگر از تنی خسته
که شانه خالی کرده از رنج بودن
چند گل سرخ ممکن است بروید؟
هیچ،
می‌دانم!
بماند تنم برای جشنی،
که جسور و پولادین
اراده کند
برای خاطر چشمی یا شاپرکی
دست بشوید از بودن بالای مرز خاک
و بشود بروید هزاران گل سرخ از هر سلول تنهایم

*Marc Chagall
دست دوست درد نکند.

شاهد

آرام باش
قبول
نمی‌توانی تحمل کنی
باور می‌‌کنم
راست می‌گویی
خودم طناب را برداشتم
خودم به گردنم انداختم
باشد
اما کوچولوی تنهایم
زودتر فرار کن
پلیس‌ها می‌رسند
و
نه آنها
نه قاضی
و نه هیچ کس دیگر
مرا باور نمی‌کند

شاگرد فرانسه زبان چهار ساله ام!

ژوستین کوچولویم!
حالا
وقت آمدن
صورتت پراز لبخند نمی‌شود،
می‌گویی سلام!
خود دیوانه‌ام
فارسی یادت دادم
حالا
برایت نقاشی که می‌کشم
“این سیب است ژوستین!”
می‌گویی
ممنون!
دستم را نمی‌گیری فشار دهی،
نمی‌پری بوسم کنی
می‌گویی :
خدانگهدار سارا!
چه زود بیچاره و تنها شدم
خودم به تو یاد دادمشان
کلمات بیهوده را
از من گرفتندت
و رها شدی
میان همگان!

عجیب است!

ما را چه غم سود و زیان است که هرگز
سودای تورا بر سر بازار نبردیم
.
.
.
ای دوست که آن صبح دل‌افروز خوشت باد
یاد آر که ما جان ز شب تار نبردیم
ه. ا. سایه
آتشی نیست بترسند اغیار
می‌زند چند به چند
گرگی به دل گله‌ی من
می‌کند خون دگر
خانه‌ی ویران دلم
زیر لب هق‌هق یک زخم عمیق
می‌کشم آه از جگرم
می‌کنم رو به دل تیره‌ی شب
ای دریغا نی آن کافه نشین!
ای دریغا شبان خوش‌سفرم!

تفاهم طبقاتی

cafe.jpg
عکس: آرش عاشوری نیا، تئاتر بی شیر و شکر
شعر ربطی به تم تئاتر ندارد.
می‌گوید کاری باید کرد
دارد دیر می‌شود
می‌گویی بله قربان دارد دیر می‌شود
_ تلاش می‌کنی نلرزی_
می‌گوید شب‌های پاییز سوز دارد
_نمی‌دانی از کجا فهمیده‌است_
می‌گویی بله قربان شب‌های پاییز سوز دارد
می‌گوید خدا‌نگهدار
می‌پرسی ضروری است قربان؟
_دور را نگاه می‌کند_
بله جانم ضروری است
می‌گویی باشد
خدا‌نگهدار قربان
می‌خندد
_ فکر می‌کنی چه ساده،
چه با شکوه و چه زیبا_
می‌گوید برایم کمی سخت است
لبخند می‌زنی
_سخت
و برای اینکه دم آخر زیبا باشی_
می‌گویی
راحت باشید قربان
ضروری است
ضروری است قربان.