دزد این گوشوارهها خواب رفته
به صداها این گوشها دیگر
دل نمیدهند
سکوت رفتهاند
به صدای خوابهای دزدشان
دسته: چمدان قدیمی
خوابم ببر!
– پونه خوابت نمیبرد امشب ؟
چرا زل زدی به من
من که تمام لالاییها را برایت خواندم!
دلتنگی مگر تو ؟
– چشم هایم را تو باید ببندی
یادت رفته من عروسکم سارا ؟
سنجاق قفلی
یه زن بود، بچه بغل و خسته
بچه رُ داد یه رهگذر
رهگذر رفت ُرفت
بچه رُ داد به نانوا
بچه نان خوردُ خوابید
یه دختر گلفروش
بچه رُ با خودش برد
صب که شدش
یه زن اومد، گل بخره
بچه رُ دید
خوشش اومد
بچه رُ بغل کردُ رفت
آخرشب
یه زن بود، بچه بغل
همیشه هیچ وقت نبودم
عکس: محمد خیرخواه
پشت کوه
وقت عشقبازی باران و آفتاب
میگیرم رنگین کمان را
میروم
بنفش
نیلی
آبی
سبز
زرد
نارنجی
قرمز
نردبان را هل میدهم
روی ابری میخوابم
فراموش میکنم
بنفش
نیلی
آبی
سبز
زرد
نارنجی
قرمز
و باران را
باران را که میخواستم…
پیشواز
کاش بار گرفته بودم از تو
تا دو پای ترد و جوان
به پیشوازت بیایند
وقتی سرانجام میآیی
نه دو چشم خسته و منزوی
که تمام انحناهای مست و زیبای تنم
در آنها فرو ریختهاند
بیقرار
تو چشمک میزنی
من لبخند میزنم
مینشینیم
خیلی خستهایم
بند ماسکت را باز میکنی
کمی گرهاش سفت است
ولی باز میشود
من هم برش میدارم
میگذارم روی میز
کنار مال تو
این جا خیلی دور است
یک قهوهخانه
آن سوی صداها
من شیر مرغ سفارش میدهم
تو
جان آدمیزاد
ماه واره
زنی با بلوط گیسوی بلندش
عسل نوچ چشمانش
سرخ رسیدهی لبهایش
میخندد
بیانتهای شانههای مردی
او را در بر میگیرد
همیشه همین را نشان میدهد این کانال
مبل را میچرخانم
پشت به تلویزیون
رو به تو
موهایم
چشمهایم
رویاهایم
سیاه است
تصویر مرا داری؟
بهار
زانوانم را میگیرد
ذوق زده و بیقرار
از مچ پایم
بالا میآید
نرسیده به قلبم
از دور
برج و باروی امپراطوریات میایستاند او را
به زمین باز میگردد
دمق و گریان
چه راه ؟
پاهایم سست میشوند
کند میشوند
سنگ میشوند
میایستم
نگاه میکنم
جفت چشمان توست
پیچیده به زانوانم
دل سنگی نی
سلام
ـ لبخندی گوشهی لبت ـ
سلامت باشند بانوی ثانیههای ترد!
شمشیر را فرود آوردهای،
ـ تعظیمی دل انگیز ـ
خوبم
دون ژوان تمام اعصار!
شمشیر در زرهی سینهام گیر افتاده
عصر بخیر بانو،
خدا نگهدار!