مینشینم کنار دورترین آدمها
با بلندترین قهقهها
می مینوشم
در آغوش سرد پاییز
در آغوشهای تمام شده
میرقصم
نام تو از یادم رفتهاست
سلیمان بزرگ
دیگر بی قصه هم خوابم میبرد
زبان حیوانات را آموختهام
و
سپاسگزار ابدی موریانههایم
دسته: چمدان قدیمی
پری
یه پری بود
زیباترین
ماهترین
قشنگترین
صافترین
موهاش شبق
دلش حریر
نگاش آفتاب
حرفاش نبات
دستاش سحر
اما پریِِ آینهای
راه رفتن بلد نبود
هی راه رفت
خوردش زمین
هی راه رفت
خوردش زمین
یه روز پری
خوردش به سنگ
دلش شکست
افتاد مرد
ای روزگار
بالا رفتیم آسمون
پایین آمدیم
زمین بود
اگه پری دروغ بود
ماها همه دروغ تریم
قصهی ما دروغ بود
پریِ من ماه بود
هیچ کس را
سِرم به سادگی میچکد
دستم را محکم بستهاند به تخت
پرستار مدام با تلفن حرف میزند
نفس ندارم
خون بند نمیآید
اشکهایم سرریزاند بیاختیار
هیچ چیز ندارم که آرامم کند
هیچ کس را
نمیتوانم بگویم کاش جای من بود
این جا خیلی سخت است
شکی هم ندارم
بچهام باید میمرد
حبس
از چشمهایش
میافتم درون تو
از درون تو
بیرون میآیم
روی یک میز
در چشمهای عسلی یک دختر ناشناس
اکتاویو
چشم هایت را باز کن
من گم شدهام
تولد
اکتاویو
بیدار شو
وقتی مردم خوابیده اند
وقت خواب نیست
باید زندگی را بدزدیم
اکتاویو
گیتارت را بیاور
دلم یک رقص دیوانه می خواهد
وقتی نیست
من که اندازه ی زاغ سیاه ها عمر نمی کنم
زود باش مرد
پس از سپیده باید خواهر روحانی شوم
به مردم بگویم
سلام سلام
روزتان پر برکت باد
تهران
پرده را کنار میزنم
رنگش پریده
میداند
من مثل او عادت نمیکنم
که در شهر من
پرده با پنجره
پنجره با دیوار
دیوار با هیچ
فرقی نمیکند
پیادهروی
این پیراهنِ بنفش مردانه را
یک روز خریدم
شاد شدم کمی
هر از چندی چرک میشود
در انزوای کمد
میشویم آن را
پهن میکنم
زیرِ آفتاب خیرهی جمعه
آه
من یک قو هستم
با پاهای بلند و کشیده
بر دانوپ آبی
قرار است جفتم بیاید
برقصیم پریوار
با ملودی امواج
با ریتم نتها
دستهایم را باز میکنم
بر نوک انگشتانم میایستم
آرام نفسم را بیرون میدهم
سرم را بالا میآورم
به افق میفرستم نگاه بیتابم را
سینهام سنگین میشود
خم میشوم
مثل یک رز بیآب
چیزی پیش پایم میشکند
ردیف سوم نشستهای
دستمالی سوسنی در دست
اثر هنری
Bedroom at Arles,Vincent Van Gogh, 1888
نمیتوانم تکان بخورم
باید روی این تخت خوابم بردهباشد
صبح زیر اتاق را امضا کرد و
رفت مزرعهی آفتابگردان
پنجره باز نمیشود
خیلی تنها هستم
سلام
سلام
توریستهای موزهی لوور
هر سه
قلبم جایی میایستد
صدای کودکم را می شناسم
درون مردی میگرید
چشم میچرخانم
انتهای کدام جادهای آیا؟