زن سنگین

hahaha.gif
زن درونم
روزی چند بار سنگسار شود خوب است؟
باور نمی‌کنید
سبک بلند می‌شود از خاک
دوش می‌گیرد
موهایش را با شامپوی خوشبویی می‌شوید
با دقت پوستش را کرم می‌زند
سیگاری می‌گذارد میان لب‌های سحرآمیزش
به چشمان حیرت‌زده‌ی من می‌گوید
آتیش لطفن
.
.
.
× معرفی :
سایت شاپور جورکش
باید روزی درباره‌ی کتاب “بوطیقای شعر نو” نگاهی دیگر به نظریه و شعر نیما، کار آقای جورکش بنویسم.
کتابی ست بسیار گیرا و خاص که نمی‌شود به سادگی از کنارش گذشت.

Just Imagine

Imagination.gif
همین روزهاست
قحطی شود
کلمه قطع شود
لوله بکشند
از استانبول
یا بغداد
کلمات تقلبی وارد کنند
شاعران و نویسندگان جوع بگیرند
هر چه می‌گویند
گنگ نگاهشان کنیم
همین روزهاست
مردم کوچه و بازار
ناتوان شوند
از گفتن یک قصه‌ی عاشقانه
لکنت بگیرند
بپیچند به خود از درد
صف بکشیم
بازار سیاه
درمانده
زندگی‌مان را بدهیم
برای چند واژه‌ی نایاب
Passion
Human
Imagination

ناراحتی قلبی

گلوله‌ها بسیارند
عمیق و قدیمی
در باز و بسته می‌شود
چاقوها می‌چرخند
هر از گاهی
صدای شلیکی دوباره
اتاق را می‌پراند
دست‌ها درمانده
کنار تخت خونین تو
فرو می‌ریزند
صدایت بالا نمی‌آید
از گلوله‌ی اصلی بگویی
و هیچ کس حواسش
به اشاره‌ی ناتوان دست تو
به قفسه‌ی سینه‌ات
نیست
.
.
.
محمود درویش درگذشت.
در شعری می‌نویسد«بیست سطر از عشق نوشتم و محاصره، بیست متر، عقب‌نشینی کرد.»، سایت شاملو
او را در فلسطین به خاک خواهند سپرد.

آن ها

می‌گفتند دوستم دارند
باور نمی‌کردم
پافشاری می‌کردند
جدی نمی‌گرفتم
کارهای عجیب می‌کردند
سر تکان می‌دادم
می‌گفتند از من متنفر شده‌اند
باور نمی‌کردم
پافشاری می‌کردند
جدی نمی‌گرفتم
کارهای عجیب می‌کردند
سر تکان می‌دادم
.

خارج از مدار

می‌چرخم
یک ماهواره‌ی قراضه
دستی مچاله
قلبی مستعمل
از پیش چشمم عبور می‌کنند
گریه نمی‌کنیم
این جا پر است از اشک‌های معلق
رازهای فرسوده
و صداهای شکسته
می‌چرخیم
و
از پیش چشم هم عبور می‌کنیم
× مرضیه جان ممنون از مهربانی‌ات.
× این کار هیچ ربطی به من ندارد. نام سایت نام کتاب خانم آیدا عمیدی است که کتاب خوبش را آهنگ دیگر چاپ کرده است البته شعر هم شعر زیبای ایشان است.
× این یادداشت‌ها حواس را پرت می‌کرد و شعر بالا درست خوانده نمی‌شد پس آوردمشان این جا.

آرامم

آرامم
شکل تورهای کتان لباس‌های خواب
شکل یک آباژور کم نور
در سالنی متروک
آرامم
شکل چمدان لباس‌های زمستانی
شکل یک رومیزی که هزاربار
در ماشین لباس‌‌شویی شسته شده
روی بند خشک شده
روی میز پهن شده
آرامم
شکل مدادهای سفید مدادرنگی‌ها
آرامم
و به اشک‌هایم کاری ندارم

مربی

” تنت را بالا بکش”
عضله‌هایم کشیده می‌شوند
خون حرکت می‌کند
روی یک پا معلقم
نباید به چراها فکر ‌کنم
داستان‌ها با هم فرق دارند
مانند تو ندیده بودم
داستانی سخت و باور نکردنی
می‌لرزم
مربی اخم می‌کند
“به تنت فرمان بده
یک پا داری
وزنت رام ”
باد در صفحه‌های ننوشته می‌وزد
“تنفس آرام و منظم
درختی کهنسال
با هزاران حلقه”
به داستانم باز می‌گردم
به مداد و کاغذ خودم
پرندگان بسیار
برگ‌های تازه
و
هزاران تخم سفید منتظر