تریبون {فیلترشده} فمینیستی ایران:
از همهی آنان که به مبارزه با گسترش ایذر در زمینههای فقر، نابرابری جنسیتی، خشونت با زنان و کودکان
و همچنین رفع انگ و تبعیض از افراد مبتلا به ایدز و حمایت از حقوق اجتماعی و دسترسی آنان به امکانات
بهداشتی-درمانی متعهد هستند، دعوت میکنیم روز پنجشنبه، ۱۰ آذر، ساعت ۱ بعدازظهر، در مقابل تئاترشهر
به ما بپیوندند.
انجمن تلاشگران سلامت
انجمن حمایتی-فرهنگی کودکان کار
انجمن پرسپولیس (کاهش خسارات اعتیاد) – کمیته رنگینکمان
نشریه دانشجویی رستا
کانون هستیااندیش
مرکز فرهنگی زنان
توضیح: این برنامه با هدف آگاهیبخشی دربارهی بیماری ایدز و روشهای پیشگیری از آن، ایجاد حساسیت
در میان مردم و دولت نسبت به ابعاد گسترش این بیماری و حقوق افراد اچ آی وی مثبت برگزار میشود.
اجرای موسیقی و نمایش خیابانی از جمله برنامههای این روز است.
از پرستو
دسته: نوشتههای روزانه
درختی رقصان اما ریشه در اعماق*
شعر بود
یک دکل فشار قویِ برق
به هیچ جا وصل نبود
میتوانست پاریس، نیویورک و تمام پایتختهای جهان را
روشن کند
کسی اگر به او دست میزد
تباه میشد
دیگر با هیچ برقی شارژ نمیشد
خراب میشد
شعر میشد
یک دکل فشار قویِ تنها
۱۶ آبان ۱۳۸۴
* از شعر سنگ آفتاب
قلبم را چون شاخهی زیتون در تن تو میکارم
یک کودک فلسطینی با اسباببازیاش بازی میکند.
یک سرباز اسرائیلی فکر میکند دست او اسلحه است.
سرباز اسرائیلی به کودک فلسطینی شلیک میکند.
کودک فلسطینی میمیرد.
پدر کودک که دوازده سال به او عشق ورزیده و تا پایان عمر هم
با خودش خواهد گفت اگر احمد زنده بود حالا چند سال داشت،
اندام او را به کودکان اسرائیلی میبخشد.
• اسماعیل خطیب می گوید: “من اعضای بدن پسرم را در کودکان اسرائیلی کاشتم
و این برای من مظهر صلح است.”
• A victory over death and hate
شعر یا شکل ، من یا هرکسی
دلم میخواهد از این پس با هر شعری، عکسی بگیرم.
این عکس چیزی شبیه دست خط من است و چندان مهم نیست.
این عکس را از چیزهایی میگیرم که اطراف من هستند، نمیدانم
مثلا قوری، قلم یا گوشهی کتابی …
همین ها که شکل زندگی من یا هر کسی هستند …
یا شعر زندگی من یا هر کسی…
مادر
مادر زبان ندارد
یک لکنت ارثی مزمن
از مادرِ مادرِ مادربزرگهایش
دکترها جوابش کردهاند
هر چه کتاب میخواند، حالش بدتر میشود
از عکسهای بیست سالگیاش میهراسد
نامش را به او یاد دادم
جایی میان قلبش تیر میکشد
میگوید اشتباه میکنم
نامش بسیار زیباتر بودهاست
صدای سوت قطار میآید
حوصلهی دعوای ژاندارمها و ژاندارکها را ندارد
او را مجاب کردهاند که اهل اینجا نیست
چمدانش خالی است
و
گریه نمیکند
میدانم
هرجا برود چیزی به خاطر نخواهد آورد
و من تا زنده باشم
به زبان مادریام شعر خواهم گفت
امیدوارم
سخت امیدوار
روزی کلمهای که مادرم گم کردهاست
در شعرهایم پیدا میشود
و
او
هرجا که باشد
به زبان خواهدآمد
مانند یک مرغ عشق
تمام
از روباه سفید به شاهین
از روباه سفید به شاهین
موقعیت گندیده
آواز به جگر بگیر
بالا پرواز کن
شکارها مردهاند
پس از انفجار
محبوب من،
نگران نباش، برای اولین بار برای گذشتن از مرز بازجویی نشدم
اما مرا ببخش که بیخبر منفجر شدم، تروریستها سورپریز کردن
را دوست دارند.
اسمم هنوز در رسانهها نیامده اما مطئن باش مردهام چون از این بالا
همه چیز زیباست و احساس امنیت میکنم.
خیابان اجور، لندن
و
انفجار دیگر
ما جهان را بمبگذاری کردهایم.
اشاره
مهربانهای دوست ،
گاهی نوشتههای این جا زیر دستهی شعر قرار میگیرند، به خیال خودم،
و گاهی هم در حد یک نوشته می مانند.
چه فکر می کنید آیا این را زیرشان بنویسم !؟ (شعر، نوشته)
چرا که به نام شعر جای دیگر نقل قول میشود و یا نقد میشود…
سپاس گزارم
و مردم محلهی کشتارگاه…
من خواب دیدهام
که کسی نمی آید
کسی به فکر ما نیست
و کسانی که دوست داریم
هی کم و کمتر می شوند
.
.
.
و
* مردم محلهی کشتارگاه… از فروغ
عکس و طراحی این صفحه کار آرش عاشوری نیا است .
Marla Ruzicka
www.ayene.com با همکاری روانبخش
civic
Guardian Unlimited