.
.
.
یک روز یک نفر شبیه دختری که صندل پوشیده باشد و عطر زده باشد از خانه بیرون آمد، شبیه مردی که بخواهد ماست بخرد از خیابانها گذشت، شبیه زنی که به دیدن معشوقش رفته باشد کلیدی را در قفل دری پیچاند، کسی را دید که شبیه پسری بود که منتظر دختری است که صندل پوشیده باشد و عطر زده باشد، آنها هفت دقیقه سالهای سال به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند.
سارا محمدی اردهالی
دیدگاه ها . «داستان»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سارا ازت ممنونم
یادم دادی هنرپیشه معروفی باشم
……
آزاده
آزاده
آزاده
سالهای سال
سارا
براوو. چه خوب بود این شاعر
……………
هفت دقیقه کامیار
سارا
سارا جان مراقب پل ها باش !
….
پلها مراقب ما هستند
لابد
سارا
زیبا بود . مثل همیشه . همین این پست هم پست های قبلی که نبودم .
موفق باشی همیشه :(
هفت دقیقه
هفت دقیقه در برابر یک نیم نگاه سرسری و سرد ابدیتی است
وزن این هفت دقیقه چقدره
وزن یک نگاه سرد و سرسری چقدره
«میان ما و شما عهد در ازل رفته است/ هزار سال برآید همان نخستینی»
فوق العاده است سارا جان، درخشان است. . . حسی دارد از آن دست که مولوی می گوید« در دیدۀ من اندرآ، وز چشم من بنگر مرا/ زیرا برون از دیده ها منزلگهی بگزیده ام»
نوشته ات مرا تا ژرفای نگاه تو و آن منی که در من است برد- برون از هر چه دیده که دیدن نمی دانند.
مراقب واژه های نابت باش و بنویس
با احترام
ماندانا
….
سپاس گزارم که میخوانی مرا
بسیار مهربانی
سارا
امروز با خواندن این قطعه دیوانه شدم سارا جان
چقدر نزدیک بود این نوشته به حال و هوای این روزهای من
ممنونم ،
….
برای ما که به مقیاس قرن ها زندگی کرده ایم لابد ۷ دقیقه، بی شمار و دم دستی است اما این طور نیست. یا این ۷ دقیقه ها به ندرت به ساعت هایمان راه پیدا می کنند یا ما ۷ دقیقه ها را راه نمی دهیم به ساعت هایمان اصلا.
خیلی خوشگل بود خوشحاب میشک به منم سر بزنی
سلام به دوستان پاگرد…
از جمعتون خیلی خوشم اومد.راستش دوست داشتم اگه قابل دونستین منم عضو جمعتون شم.به خلوت قلم من سری بزنید اگه مایل بودید خوشحال میشم…منتظرم
خیلی ها هستند که تمام سالهای خوشی شان به هفت دقیقه نمیرسد ، مثل من …
سلام
من میخوام انتقاد کنم اگه اینجا هم سانسور نباشه قبلا شعر ای شما پر محتوا وعمیق بود اما حالا شبیه هذیان شده چرا…
هنوز طعم پست قشنگت که عکس بیروت بی نظر پاش افتاده بود زیر زبونمه…
از اون خواننده خاموشام با این تفاوت که حتی به فکرم نرسیده بود لذت خوندنت رو با خودت شریک شم. گاهی انقدر لبالبم که خودخواه می شم برای شریک شدن!!!
……….
سپاس گزارم که این همه مهربان نوشتهای
سارا
سارا جان ..
خیلی وقته که میام و مطالبت رو می خونم .. حتی بعضی از نوشته هات رو بارها و بارها ..
این نوشته یکی از هموناست ..
زیبا بود ..
مرسی
جالب بود
سلام
یه سوال برام بوجود اومد
چرا ۷
چرا ۷ دقیقه
چرا ۷ ثانیه نه؟
چرا از ۵ تیر آپ نکردی
چرا ۵ تیر<چرا ۷ تیر نیومدین؟؟!!!
باید بگم عالیه واقعا کارت عالیه ای کاش هر روز میومدی
سلام
خیلی اتفاقی به سایتت اومدم
هفت دقیقه رو هفت بار خوندم
فهمیدم که دیگرانی هم هستند هم احساس من
عالی بود
همواره به سایتت سر خواهم کشید
…………..
خوشحالم
سپاس
سلام اولین باره اومدم
اما جالبه بدونم چرا ۷ ؟
چرا این عدد مقدس ؟
کارت خوبه اما میتونی عالیش کنی موفق باشی
عالی بود
سلام من داستان رو نخوندم ولی دوست دارم الکی برای نظرات بنویسم
…………..
اتفاقی به وبلاگ شما برخوردم.
متنی که نوشته بودین خیلی نزدیک بود.خیلی صمیمت داشت.(با خواننده)
موسیقی خوبی هم انتخاب کردین.(برم دوباره “قرمز” کیشلوفسکی رو ببینم.)
موفق باشین.
دنبال کسی میگردم که ارامشم را بر هم ریخت ردپایش را دنبال کردم و به خودم رسیدم
شدیدا تصادفی وارد ای صفحه شدم…
و ماتم برد…
گاهی تصادفها چه لذتی را به ما هدیه میکنند…
لحظه ات زیبا بود…
زیبا بمانی همیشه… هزاران سالِ هفت تایی…
برای بیشتر ناختن..
بهداد
fogholaadeh bud
آنها هفت دقیقه سالهای سال به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند.