دعوت

رنگش پریده بود
موهایش مشکی‌تر
لب‌هایش می‌لرزید از سرخی
کوزه‌ی خالی شراب را گذاشت لب حوض
بشوید
به سمت باختر
که نبینم صورتش را
می‌گریست
موهایش سیاه و براق
به غروب
می‌خندید
سارا محمدی اردهالی
۲۸ آذر ۸۸

دیدگاه ها . «دعوت»

  1. خیلی خوب
    کاری تازه، فضایی تازه در کارهای تو که شعرت را از خطر تکرار می‌رهاند. چه خوب!
    «به سمت باختر/که نبینم صورتش را/می‌گریست» خوب تأثیرگذار است، پایان شعر هم.
    سطر پنجم (بشوید)، به‌نظرت لازم است؟
    به نظرم همان فعل “گذاشت لب حوض» کافی و کوبنده است. «بشوید» تأثیر کوبنده‌ی این سطر را می‌گیرد.
    باز هم بنویس. بنویس.

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.