اگر دری میان ما بود،
میکوفتم
در هم میکوفتم!
اگر میان ما دیواری بود،
بالا میرفتم، پایین میآمدم
فرو میریختم!
اگر کوه بود،
دریا بود،
پا میگذاشتم بر نقشهٔ جهان و
نقشهای دیگر میکشیدم!
اما میان ما،
هیچ نیست
هیچ!
و تنها با هیچ،
هیچ کاری نمیشود…
شهاب مقربین
دیروز دوستی این شعر را فرستاد و گفت خیلی دوستش دارد. برایم عجیب بود. شعر نه، اینکه …
منطق درستی ندارد و چندان نمیتوانم توضیح بدهم.
بنظر میاد به دنبال هیجانه تا دوستی.
دوستم که این شعر را فرستاده؟
نه او بدون هیچ نیتی فقط میخواست بگوید این شعر را دوست دارد. چیزی که برایم عجیب بود این بود که من داشتم به یک وضعیت فکر میکردم و چیزی در ذهنم بود و درست این شعر به آن وضعیت ربط داشت.
نه منظورم شاعر بود.
اینکه شعر این حس را میدهد، جالب است برایم.
اینطوری نگاهش نکرده بودم.
وقتی حرف از میان ما می آید دیگر هیچ معنایی ندارد..
منطقی نیست ولی زیباست پس شاعرانه است
فکر میکنم، برای من چیزی که زیباست، معنا هم دارد. حالا تحلیل خاصی هم ندارم.