تن‌ها

نان تازه بگیر
به خانه‌ام بیا
دریانورد خسته
می‌خواهم لباس‌های خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت
بگویی
شانه‌هایم
سکان زندگی توست
و من
پنجره‌های این شهر طوفان‌زده را محکم ببندم
۳۰ مرداد ۸۹
سارا محمدی اردهالی

. . .

مسافران این شب مه گرفته
به هر قیمتی
می‌خواهند زودتر به مقصد برسند
کسی
با دیدن ما
زنگ خطر این قطار را
به صدا در نخواهد آورد
میان دو ایستگاهی که
تنها تو
می‌توانی از آن‌ گذر کنی
خوابید‌ه‌ام
روی این ریل‌ها
با خاطره‌ای
در استخوان‌هایم
۲۵ مرداد ۸۹
سارا محمدی اردهالی

دوستت دارم

دوستت دارم
و هیچ نیازی نیست
که کسی شمعی روشن کند
در این کوچه‌
که بگوید
این‌جا بارگاهی هست
دوستت دارم
میان هوس‌هایم
به مردی که عاشقم است
و زنی را دوست دارد
که عاشقش است
دوستت دارم
میان این کوچه‌های فرعی
بن بست
دوستت دارم
سرخوشانه
تهی‌دست
ثانیه به ثانیه
لرزان
اصل
سارا محمدی اردهالی
۱۸ مرداد ۸۹

شاهد عینی

بچه‌های قطعه‌ی ۲۵۷ بهشت زهرا
می‌دوند
در کوچه پس کوچه‌ها
به رهگذران تنه می‌زنند
هنوز می‌دوند
پلیس ضد شورش
به آن‌ها شلیک می‌کند
آن‌ها می‌خندند
بلند می‌خندند
و گلوله دیوارها را سوراخ می‌کند
سارا محمدی اردهالی
۱۱ مرداد ۸۹