در فیلمی قدیمی, با موهای یک طرف بافته شده, بیست ساله, میخندد, فیلمی که فراموش کرده بودمش, لیلا, ژاله, بهار, همه میخندیدیم, برای من کتاب جامعهشناسی نظم را کادو آوردهاند, از مسعود چلپی, یار محمد عبدالهی, همیشه با هم در جلسات انجمن هرهر میخندیدند, چلپی عادت داشت در مثال از طبقهی بالا میگفت یک شازده نمیتواند این کار را بکند منافعش این طور است و فلان… روزهای دانشگاه شهید ملی, مجلس ختم غفار حسینی, چرا کتابهایتان را با روزنامه جلد میکنید, چرا سر کلاس بحث میکنید, چراهای ما و چراهای آنها, دانشجوهای فلسفه سیگار دود میکردند, فرانسهها قربان صدقهی هم میرفتند و ما جامعهشناسیها خلوضع ترین بودیم, از روانشناسیها هم بدتر. غفار به اسم کوچک صدایمان میکرد, آن موقع خیلی بد بود, بچههای آن وری پلاکهایشان را دور انگشت میچرخاندند و بد نگاهمان میکردند, غفار شعری برای ماه گفته بود و در اتوبوس برای ما خواند, بد نگاهمان میکردند و ما بلند میخندیدیم, فراموش کرده بودم. میخواهم به یاد بیاورم.
۱۷ بهمن ۱۳۹۱
دیدگاه ها . «بلند میخندیدیم»
دیدگاهها بسته شدهاند.
آن قدر خالص بود که نتوانستم چیزی ننویسم. حرفی هم برای گفتن ندارم، ولی حس خوبی را منتقل میکرد.
دانشگاه شهید ملی خیلی باحال بود :) خودم هم همان جا بودهام اما نشنیده بودم.
چه خوب بود :)
تلفیقی از حس شیرین اما تلخ سارای عزیز، سارای خوب
شاد باشی بانو
هرچه بیشتر بد نگاهمان میکردند بلندتر میخندیدیم..هه
فیلمهای قدیمی… امان…امان از این نوستالژیها و خاطرات… امان از آلبوم ها آرشیو عکسها… دلم میخواهد گاهی در یک لحظه همه ی این عکسها و فیلم هایم را پاک کنم اما بعدش میگویم سوسن با همین عکسها و فیلمهاست که سوسن است!اگر از بین ببریمشان یه جاهایی از ما گم میشود!!
سارا سلام
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی «دوستت دارم»…
هنوز هم بد نگاهمان می کنند.
روزگار غریبی است سارا
روزگار غریبی است.
سلام
اولین باره که میام اینجا
و چقدرررررر خوبه…
ممنون…
شعرهاتون رو قبل تر خونده بودم ها!
اما اینجا رو ندیده بودم
…………..
خوش آمدی
سپاس
سارا
آدم وقتی خودش رو برای خودش روایت می کنه یه جاهائی محتاط می شه روی یه جاهائی ناخودآگاه تاکید می کنه تا بتونه یه جاهای دیگه رو فراموش کنه.ولی یه کتاب یه اشاره یه اتفاق تمام پرده ها رو مثل باد به هم می زنه تمام اون انرژی که برای زیستمایه ی حیات صرف پنهان کردن خودمون از خوذمون کردیم تا بتونیم ادامه بدیم در جهت عکس خودش حرکت می کنه و تازه آدم می تونه خودش رو در آعوش بگیره.
…………….
نوشتم برای در آغوش گرفتن خود
خوبه
سپاس
سارا
سلام سارای مهربون…
…………
سلام عاطفه جان
سارا
سلام دوست عزیز
سایت شما رو به صورت اتفاقی در لینک یکی از دوستانم دیدم و با سایتتون آشنا شدم و خیلی لذت بردم. خوشحال می شم که شما را در لیست دوستانم داشته باشم.
اگر شما هم مایل هستید میتونید وبلاگ من را به اسم شعر های هوشنگ ابتهاج لینک کنید و به من اطلاع دهید که سایت با ارزشتون رو به چه اسمی لینک کنم.
راستی آهنگ خیلی زیبایی هم برای سایتتون قرار داده بودین ، خیلی دوست داشتم.
منتظر حضور سبزتان هستم.
با سپاس
………..
سلام
سپاس از لینک
همان نام پاگرد
مدتی است سایت مشکل دارد نمی توانم لینک جدید اضافه کنم
ببخشید
سارا
خاطراتی که پلک می زند
زندگی
سبکی تحمل ناپذیر هستی
خیابان شعر
عصرهای دلتنگی
سلام . روزهای دانشگاه شهید ملی به قول یکی از استادای عزیزم.هفت سال در این دانشگاه تاریخ خواندم . چه روزهایی بود . مرسی از این تداعی …از این خاطره هایی که برخی از وجوهش مشترک است .
…………………..
خواهش میکنم
شاد باشید
سارا
هرثانیه که میگذرد
چیزی از تو را با خود میبرد
زمان غارتگر غریبی است
همه چیز را بی اجازه میبرد
و تنها یک چیز را همیشه فراموش میکند …
حس” ِدوست داشتن ِ” تو را… !
“اگزوپری”
یاد همه روزای خوب بخیر…