باید پنجرهها را بست
مردم رنجهایشان را
مانند بادکنکهای رنگی ِ یک جشن بیهوده
در هوا رها کردهاند
سارا محمدی اردهالی
۱۱ اردیبهشت ۸۹، اتوبوس تجریش ـ سیدخندان
دیدگاه ها . «باران، زنان سیاه پوش، پیرمرد سنگک به دست»
دیدگاهها بسته شدهاند.
باید پنجرهها را بست
مردم رنجهایشان را
مانند بادکنکهای رنگی ِ یک جشن بیهوده
در هوا رها کردهاند
سارا محمدی اردهالی
۱۱ اردیبهشت ۸۹، اتوبوس تجریش ـ سیدخندان
دیدگاهها بسته شدهاند.
باز باران با ترانه
وای سارا جان شمعدونی کنار پنجره ت برگ و ساقه تازه داده و چه شاد میشم من هنگامی که گل هام برگ تازه و گل میدن…انگار در کنار من آرومن و میتونن زندگی تازه بسازن
نوشته هم مانند همیشه ناز و دلنشین بود:*
…………….
شاد باشی همیشه
ایشان خانم بگونیا هستند، معرفی نکرده بودم
شمعدانی هم خوب است با برگ های نو
سپاس
سارا
رنج ها اندوه ها اشک ها
آخ من بگونیا رو نشناختمD:
از من دلخور نشه که نشناختمش؟آخه دلم پیش شمعدونیاس همیشه..
ممنون سارا جان:*
:::::::
;)
گیاه فهمیده ای است ، حتمن درکت می کند
سارا
پنجره ها را باید گشود
دوباره باید دید
این بار از مردمک من ببین
ساده ، سیاه و سفید
بت پرستی مردمم را …
مبارک باشی
مانند همیشه دلنشین و دلشکن است.
امیدوارم آرام تر باشی سارای خوب، «فیلارمونیک» هم بسیار زیباست. به ویژه بند پایانی اش. یک تمام ناتمام است، مانند شعر. نیچه می گوید:«اگر هنر نمی بود، حقیقت انسان را خفه می کرد.»
مراقب خودت و شعرت باش
با احترام
ماندانا
………………
دلنشین و دلشکن
مهربان
چقدر خواهری
سپاس
سارا
سلام سارای رنجنامه خوان
بادکنک رنجهای تو چه رنگی است؟
salam…khoshgel bod
آره باید پنجره رو بست…باید نبینیم تا فکر نکنیم…پنجره رو ببندیم پرده هاش رو بکشیم تا نبینیم که چقدر دنیای تهوع آوری شده…نمی دونم چرا اکسیژن هوای بیرون داره خفه ام می کنه
سارای عزیز ، امرور برای اولین بار یکی از شعرهات رو در فیس بوک دیدم ، در گوگل دنبالت گشتم و صفحه ات رو پیدا کردم ، حالا دو ساعتی هست دارم میخونمت و شگفت انگیزی ، مدتهاست که جای یک زن در ادبیات ما خالیه ، آرزو میکنم تو پرش کنی ، پایدار باشی
سلام ساراجان
نوشته هات خیلی گرم و دلنشینند
دوستت دارم
جاودان باشی .
یعنی خلاص می شوند با همین نخ که بسته اند…
شما روشی جدید در تصویر گری پیدا کرده اید.دارم با شما تکنیکهای شعر امروز را کم کم در یابم.فوق العاده زیبا بود.زبان و قلمتان را پر بار و دلتان را خرم و شاد می خواهم.
ای چرخ فلک دوندگی ما را کشت
بر درگه خلق بندگی ما را کشت
یک منکر این همه صفات واجب
ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت…
وبلاگ ناقوس بروز شد… سه قطره خون![گل]
درود بر شما شعرتان را خواندم کوتاه وتاثیر گذار بود اما از نظر مفهومی باهاش ارتباط برقرار نکردم.
.
.
صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
منتشر شد
.
.
………….
تبریک میگویم و خوش حالم
سپاس از خبر
سارا
سلام
دو سال و نیم از اون ایمیلهایی که واستون میفرستادم میگذره ولی شماجواب ندادی که ندادی….
بعد از این مدت که دوباره وارد این سایت شدم گریه ام گرفت……….
راضیم به رضای خدا.
خداحافظ
…………..
چک میکنم
نمیدانم در مورد کدام نامه ها حرف میزنید
سارا
زبری دست پیرمرد نان رو اذیت میکرد یا زبری نان دست پیرمرد رو؟
سارا سلام
وقتی خواندمت احساس کردم دلیل سنگینی نفسهایم را یافته ام.
کار وینستون سفید نیست
بادکنکهای رنگی هوا را بیرنگ کرده اند.
سلام سارا خانم ٰ خوبید.
ممنونم بابت تمام نوشته های قشنگت.
منو یادت هست ؟ همونی که از زمان آیینه همراه شما بود و نظر نمیداد.
یک خواهش دارم از شما
تنها دوست من در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۸۸ سبک شد و پر کشید. ( حادثه و بیماری نبود . تفنگ سر پر بود و سرب داغ ) اطلاعات بیشترش رو برای شما میل میکنم . میشه یه چیزی واسه رفتنش برام بگید – ؟ ممنون میشم .راستی
من از آیینه تا امروز چیز هایی که دوست داشتم از نوشته هاتون رو جمع کردم. با یه طرح از خودم . هنوز تمام نشده می خواستم نوشته های شمارو دوستم هم بخونه … اما فرصت … میشه تموم شد واسه شما بفرستم ؟
موفق باشید
م. مهردادکیا
…………….
نمی دانم
بفرستید
باید دید
چه بگویم
نمی دانم هیچ
سارا
کاش میشد پنجره ها را باز گذاشت، شاید قرار باشد روزی از این کوچه بگذرد.
سلام. بسیار زیبا بود.
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم یا نامه نمی خوانی یا راه نمی دانی…..
باید پنجره ها را بست شاید بارش باران به داخل نفوذ کند؟
آری مردم دیگر دوست ندارند خیس شوند؟
نه . باید پنجره هامونو را باز کنیم ، بادکنک ها را از پنجره آسمون خراشهامون بدزدیم و جشنی راه بندازیم که دیگه بیهوده نباشه .
عکس به نهایت لطف و زیباییست ، شعر هم دوست داشتنی است، اردیبهشت که می آید سعی می کنم غمگین نباشم ، اما خب.. ماه باران مگر می شود گونه هایم تر نشود از گرفتگی آسمان ؟
رنج ها از در وارد می شوند
Man muss die Fenster schließen.
Die Leute haben kummer im Himmel laufengelassen wie bunte Drachen der vergeblichen Feier.
سلام سارای مهربان.امیدوارم خوب باشی….
این روزها همه چیز غم دارد حتی اتوبوس تجریش….حتی گلدان کنار پنجره
……………
همه چیز حتا
آرام باشید
سارا
باید پنجره را گشود
ما
– این چَشم های ما –
دیگر از دیدن این همه غم
خسته نمی شوند!
با سلام
فرصتی شد از حضورتان ممنون خواهم بود
آفرین!
کوتاه و کامل.
از آخرین شعر شروع کردم و حالا که به اینجا رسیدم…..
راستی این خرداد خیلی غم دارد غمی به اندازه تمام امیدها….
متشکرم سارای مهربان که وبسایتت را به روز میکنی که شده دلخوشیم این روزها….