باران، زنان سیاه پوش، پیرمرد سنگک به دست

begounia890211.jpg
باید پنجره‌ها را بست
مردم رنج‌هایشان را
مانند بادکنک‌های رنگی ِ یک جشن بی‌هوده
در هوا رها کرده‌اند
سارا محمدی اردهالی
۱۱ اردی‌بهشت ۸۹، اتوبوس تجریش ـ سیدخندان

دیدگاه ها . «باران، زنان سیاه پوش، پیرمرد سنگک به دست»

  1. وای سارا جان شمعدونی کنار پنجره ت برگ و ساقه تازه داده و چه شاد میشم من هنگامی که گل هام برگ تازه و گل میدن…انگار در کنار من آرومن و میتونن زندگی تازه بسازن
    نوشته هم مانند همیشه ناز و دلنشین بود:*
    …………….
    شاد باشی همیشه
    ایشان خانم بگونیا هستند، معرفی نکرده بودم
    شمعدانی هم خوب است با برگ ‌های نو
    سپاس
    سارا

  2. مانند همیشه دلنشین و دلشکن است.
    امیدوارم آرام تر باشی سارای خوب، «فیلارمونیک» هم بسیار زیباست. به ویژه بند پایانی اش. یک تمام ناتمام است، مانند شعر. نیچه می گوید:«اگر هنر نمی بود، حقیقت انسان را خفه می کرد.»
    مراقب خودت و شعرت باش
    با احترام
    ماندانا
    ………………
    دلنشین و دلشکن
    مهربان
    چقدر خواهری
    سپاس
    سارا

  3. سارای عزیز ، امرور برای اولین بار یکی از شعرهات رو در فیس بوک دیدم ، در گوگل دنبالت گشتم و صفحه ات رو پیدا کردم ، حالا دو ساعتی هست دارم میخونمت و شگفت انگیزی ، مدتهاست که جای یک زن در ادبیات ما خالیه ، آرزو میکنم تو پرش کنی ، پایدار باشی

  4. شما روشی جدید در تصویر گری پیدا کرده اید.دارم با شما تکنیکهای شعر امروز را کم کم در یابم.فوق العاده زیبا بود.زبان و قلمتان را پر بار و دلتان را خرم و شاد می خواهم.

  5. ای چرخ فلک دوندگی ما را کشت
    بر درگه خلق بندگی ما را کشت
    یک منکر این همه صفات واجب
    ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت…
    وبلاگ ناقوس بروز شد… سه قطره خون![گل]
    درود بر شما شعرتان را خواندم کوتاه وتاثیر گذار بود اما از نظر مفهومی باهاش ارتباط برقرار نکردم.

  6. سلام
    دو سال و نیم از اون ایمیلهایی که واستون میفرستادم میگذره ولی شماجواب ندادی که ندادی….
    بعد از این مدت که دوباره وارد این سایت شدم گریه ام گرفت……….
    راضیم به رضای خدا.
    خداحافظ
    …………..
    چک می‌کنم
    نمی‌دانم در مورد کدام نامه ها حرف می‌زنید
    سارا

  7. سلام سارا خانم ٰ خوبید.
    ممنونم بابت تمام نوشته های قشنگت.
    منو یادت هست ؟ همونی که از زمان آیینه همراه شما بود و نظر نمیداد.
    یک خواهش دارم از شما
    تنها دوست من در تاریخ ۱۴/۹/۱۳۸۸ سبک شد و پر کشید. ( حادثه و بیماری نبود . تفنگ سر پر بود و سرب داغ ) اطلاعات بیشترش رو برای شما میل میکنم . میشه یه چیزی واسه رفتنش برام بگید – ؟ ممنون میشم .راستی
    من از آیینه تا امروز چیز هایی که دوست داشتم از نوشته هاتون رو جمع کردم. با یه طرح از خودم . هنوز تمام نشده می خواستم نوشته های شمارو دوستم هم بخونه … اما فرصت … میشه تموم شد واسه شما بفرستم ؟
    موفق باشید
    م. مهردادکیا
    …………….
    نمی دانم
    بفرستید
    باید دید
    چه بگویم
    نمی دانم هیچ
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.