یاد یک کار قدیمی افتادم.
یاد موسیقی آن، خوانندهاش و کسی که با هم متنش را ترجمه کردیم.
یاد دست خطم آن روزها…
:
” چه زیبا باشی، چه زشت زشت
چه تردید داشته باشی، چه برایت مهم باشد
…
حتا اگر دنیایت نمیداند که من وجود دارم، حتا اگر بدجنس باشی
…
چه من شیرینترین افسوست باشم چه بدترین خاطرهات باشم…”
یک آوا: Lynda Lemay
دوستی مرا یاد آن روزها انداخت.
دیدگاه ها . «Lynda Lemay»
دیدگاهها بسته شدهاند.
چه من شیرین ترین افسوست باشم چه بدترین خاطره ات باشم….. می خواهم…..
تو هم منو دوباره یادش انداختی!
آخ که من چقدر خاطره دارم ازش!
وای سارا ای کاش این یک آوا را نمی ذاشتی … بدجوری دلم گرفت .. بد جوری …
بد جوری
بد جوری
بد جوری
.
.
ای کاش آینه هنوز بود ..
ای کاش
ای کاش
ای کاش
.
.
.
چرا هر کی خوبه رو زود از دست میدیم … چرا هر چی خوبه رو زود از دست می دیم
چرا
چرا
چرا
.
.
کاش در خلوتم امشب تو فقط بودی و من
عالم از خلوت این دل تو فقط بودی و من
لیندا رو دوست دارم …خصوصا؛ آخرین آلبومش رو به نام Ma Signature … که ازش گوش کردم …اینجور مواقع خیلی نمیشه چیزی گفت یا حتی فکر می کنم که دلداری دادن هم کار کودکانه ایست … نه اشتباه کردم کودکانه همیشه خالص است ….کاش می شد همان دلداری های کودکانه را داد ….بزرگ که شدیم …دلداری هم یادمان رفت….
…خوش باشی و ممنون
سلام
سال نو برشما مبارکباد
سلام سارا جان
من هنوز هم اون آوا رو گوش میدم
همیشه
شاید هفته ی پیش
شاید دیروز
هر وقت احساس تنهایی
هر وقت مثل همیشه به یادش می افتم
هر وقت !
سلام سارا جان
من هنوز هم اون آوا رو گوش میدم
همیشه
شاید هفته ی پیش
شاید دیروز
هر وقت احساس تنهایی
هر وقت مثل همیشه به یادش می افتم
هر وقت !
سلام سارا جان
من هنوز هم اون آوا رو گوش میدم
همیشه
شاید هفته ی پیش
شاید دیروز
هر وقت احساس تنهایی
هر وقت مثل همیشه به یادش می افتم
هر وقت !
سلام سارا جان
من هنوز هم اون آوا رو گوش میدم
همیشه
شاید هفته ی پیش
شاید دیروز
هر وقت احساس تنهایی
هر وقت مثل همیشه به یادش می افتم
هر وقت !
سلام سارا جان
من هنوز هم اون آوا رو گوش میدم
همیشه
شاید هفته ی پیش
شاید دیروز
هر وقت احساس تنهایی
هر وقت مثل همیشه به یادش می افتم
هر وقت !
اون موقع من ایران بودم
و یادم میاد(دوباره زندگی میکنم)
که حسی که از دیدن اون کار داشتم این بود که
این تنها ترجمه ی صحیح از یک نوع خاص به آغوش کشیده شدن می تونه باشه به زبان آدمی…
شاید تو اون حس و حال نهایت تمنای خودخواهانه من از رابطه ام شنیدن اون شعر از دهان یک نفر بود.
مرسی… دلم برای اون بی سیاست عاشق بودن ها تنگ شده….
با آینه بزرگ شدم.
به همین سادگی!
این کارو اون موقع خیلی دوست داشتم، اینقدر که به هر بد بختی بود دانلودش کردم تکه تکش کردم صداش رفت تو ماشینم تصویرش رفت تو تلویزیونم خلاصه خودش رفت تو دلم. بعد که آینه گردگیری نشد منم دیگه نرفتم اونم یادم رفت تا تو امروز منو یاده اون کلیپ و اون روزا و تون آدما انداختی …
افسوس که زمان می گذره
ممنون سارا
دوست خوب ندیده ام؛سارا
سلام.من هم مثل خیلی های دیگر که آینه را می شناختند دوباره آن ترانه را گوش کردم، راست می گفت دوست ات یا همکارت اگر هنوز می بینی اش سلام مرا برسان و بگو خیلی ها با آینه قد کشیدند، با حال و هوای آن روزها که عین خود زندگی بود و بازتاب واضحش راست افتاده بود توی آینه ی شما!
حالا هم هست می شود حسش کرد ولی عوض شده چهر ه اش، شده شبیه شعرهای خودت.نمی خندد.شاید هم بزرگ شده اش اینطوری است! می خواستم بگویم فقط تغییر است که تغییر نمی کند، بگذار حس و فکر با شکوهی که آینه شد زنده بماند حتی اگر نفس نفس بزند از خستگی روی پاگرد…و گرنه اگر یک روز پله ها هم تمام شوند کسی نمانده که شیرینی آخرش را روایت کند.
سارا : چه آرامش و امیدی در کلمات محکم تو نهفته است …
بی نهایت ممنون
یاد باد
یاد آن روزگاران
گذشته های خاک گرفته را
آینه را…
سارا…
آرش…
آینه ات را چه شد؟؟
مگر نه اینست که آینه ها نمای نقش امروزند؟؟
چرا آینه نقش دیروز است؟؟
گرد رویش زدودنی نیست؟
شیشه است که شکستنی نیست
یاد باد
آن روزگاران را یاد باد
آینه را…
سلام سارا من هم گاهی هوای این ترانه را می کنم این ترانه چیزی در آینه بود که نیاز به گرد گیری نداشت همیشه تازه بود
نمی دانستم دست خط توست سارا