دیدگاه ها . «شب درد»

  1. سلام سارا
    خوب بود
    مطمئنم خبر که نداشته ای
    چند روز پیش پلات داستانی نوشته ام و شاید بالایش همین شعر تو را بگذارم.
    چون مو نخواهد زد در پلات
    خوش باشی
    سارا : هورا داستان ! برایم بفرست !

  2. سلام سارای عزیز!
    روزگاری دختری را می شناختم هم نام تو، که بر گردنش یک ماه و یک ماهی آویزان بود.
    تو همانی؟
    در دفتر نشریه کارنامه، سر کلاس آقای محمدعلی دیدمش.
    اگر همانی، خوشحالم که هستی و هنوز می سرایی.
    سارا :
    اگر همانی باشی که مثل من همین طوری آماده بودی سر کلاس و یک داستانت هم در کارنامه چاپ شده بود و خیلی هم شاد وشیطان بودی …
    من هم همان سارا هستم با همان ماه و ماهی
    و چه خوشحالم که این طرف هایی

  3. مممم، لا اقل حول و حوشش باید برام مشخص شه آخه!
    چهار خط اول زیباست.
    سه خط بعدی هم خوبه و به نوعی شاید بشه ربطش داد به چهار خط اول.
    ولی به هیچ طریقی ارتباط دو خط آخر رو با کل شعر نمیفهمم! اینجاشو منظورم بود که گفتم دقیقا توضیح بده!
    حدس هایی البته میشه زد…
    روسپی که اصولا در مقوله ی هم خوابگی باید متبحر و با تجربه باشه ، با سرد بوسیده شدنش توسط محبوبش ،‌ دگرگون شده و داره در دامن تو زار میزنه! یه چیزی مثه :
    سلاخی میگریست
    به قناری کوچکی دل باخته بود…
    فکر من مسیر درستی داره میره یا نه؟
    سارا :
    سلاخ نه …
    اما بله !

  4. تصویر سازی در شعرهایت کم یاب ِ و حس نوشته هات بسیا قوی… خیلی خوشحالم که یکی از دوستانم وبلاگت رو به من معرفی کرد.. در هر صورت پایند باشی و نوشته هات پایدار

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.